درخت منتظر ساعت بهار شدن
و غرق ثانيه هاي شكوفه بار شدن
درخت، دست به جيب ايستاده آخر فصل
كنار جاده ، در انديشه ي سوار شدن
درخت منتظر چيست ؟ گاري پاييز؟
و يا مسافر گردونه ي بهار شدن ؟
و او شبيه به يك كارمند غمگين است
درست لحظه ي از كار بركنار شدن
گرفته زير بغل ، برگه هاي باطله را
به فكر ارّه شدن ، سوختن ، غبار شدن
درخت ، ديد به خوابش كه پنجره شده است
ولي ملول شد از فكر پر غبار شدن
و گفت پنجرگي .... آه دوره ي سختي ست
بدون ِ پلك زدن ، چشم انتظار شدن
و دوست داشت يك صندلي شود مثلاً
و جاي دار شدن ، چوبه مزار شدن
درخت،ارّه شد و توي كاميون افتاد
فقط يكي دو قدم مانده تا بهار شدن
و سر در آورد از كارگاه نجاري
پس از بريده شدن ، خيس و تابدار شدن
ولي درخت ندانست قسمتش اين بود
برايِ يك زن ِ آوازه خوان ، سه تار شدن