غمی که با خون دل خریدم درِ دکانی نمی فروشم
بیا که ایمان تازه ام را به هیچ نانی نمی فروشم
اگر که میخانه را به نامم زدی می آیم و گرنه ساقی!
خمار هفتاد ساله ام را به استکانی نمی فروشم
از آستانی که کلبُهم باسطٌ ذِراعَیهِ بِالوَصیدم
نمی روم،هست و نیستم را به استخوانی نمی فروشم
مگر زلیخا بیاید و سکّه هاش هم وزن عشق باشد
که یوسفم را دگر به هر خسته کاروانی نمی فروشم
نمی نشینم که باد از هر طرف دلش خواست بر من افتد
غریق گرداب ها شدن را به بادبانی نمی فروشم
در آب افتاده عکس ماهی که موج ها بی قرار رویش
خیال تصویر ماه خود را به کهکشانی نمی فروشم
1750
0
5
انقلابی است در دلم
که رهبرش سی و هشت سال است که سیزده سال دارد
همه قیام کرده اند
جماعت منتظر امام اند
و زبان گلدسته ها پر از تکبیر
خدا بزرگتر است
و این را تنها روح خدا می توانست به جهان نشان دهد
انقلابی است در دلم
رضا
خان نمی خواهد
رضا
شاه نمی خواهد
بیرون می روم از رواق امام
موقع فجر است
باد بهمن به صورتم می زند
دیگر سوز ندارد
به شماره ی کفشداری نگاه می کنم
پنجاه و هفت
چه رازهاست در اینجا به ربّنا و قیامم
نسیم عطر عبایی است می رسد به مشامم
بخوان یردُّ سلامی و یسمعونَ کلامی
شبیه آهوی تشنه پی جواب سلامم
ضریح پیرهن یوسف است و نور دو چشمم
برای دست رساندن به آن شبیه عوامم
نماز ظهر خودم را رسانده ام به رواقش
همیشه عاشق قدقامت رواق امامم...
چقدر مانده به تحویل سال های صبوری؟
شبم به نیمه رسیده کجاست ماه تمامم
1739
0
5
به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را
بلور اشک ها در کاسه ی ماه هلالی را
چمن، آیینه بندان می شود صبحی که می آیی
بهارا! فرش راهت می کنم گل های قالی را
نگاهت شمع آجین می کند جان غزالان را
غمت عین القضاتی می کند عقل غزالی را
چه جامی می دهی تنهایی ما را؟ جلال الدّین!
بخوان و جلوه ای بخشای این روح جلالی را
شهید یوسفستان توأم؛ زلفی پریشان کن
بخشکان با گل لبخند هایت خشک سالی را
سحر، از یاس شد لبریز، دل های جنوبی مان
نسیم نرگست پر کرد ایوان شمالی را
افق هایی که خون رنگ اند، عصر جمعه ی مایند
تماشا می کنم با یاد تو هر قاب خالی را
کدامین شانه را سر می گذارم وقت جان دادن؟
کدام آیینه پایانی ست این آشفته حالی را؟
تو ناگاهان می آیی مثل این ناگاه بی فرصت
پذیرا باش از این دلتنگ، شعری ارتجالی را
1733
0
4
فقط نه صبح من از ابرهای تار پر است
گلوی جاده هم از بغض انتظار پر است
بیا که زردی پائیز با تو بی معناست
چرا که عهد تو از سبزی بهار پر است
اگر که دفترت از خاطرات من خالی ست
میان دفتر من از تو یادگار پر است
به خاک های مسیرت نگاه کن گاهی
که زیر هر قدمت قلب بی قرار پر است
مگیر خرده اگر منتسب شدیم به تو
چرا که دور و بر گل همیشه خار پر است
چگونه یاد تو از خاطرم گذر نکند
که لحظه لحظه ام از لطف بی شمار پر است
مرا خراب خودت کن به خلق وا مگذار
دل خراب من از دست روزگار پر است
پس از دعای فرج کربلاست حاجت ما
ودر سر همه سودای آن مزار پر است
1708
1
5
از چشمه های خشك و شررهای سوخته
تا آه سرد و اشك سحرهای سوخته
از شمس های سر به نی آسمان نشین ...
تا دست و بال خُرد قمرهای سوخته
از حرف سخت مثل فراقت فراری ام ...
اما تویی تلاوت سرهای سوخته
دارد نشان سبز امید ظهور تو ...
پس كوچه های غربت و درهای سوخته
همت كن ای نُهم پسر اسمه شفاء ...!
دریاب حال فطرس و پرهای سوخته
نُه سم چشیده منتظر پادزهر تو
آرامش شرار جگرهای سوخته
برگرد از صلیب مسیح نجات بخش!
بر نبش قبر نحس پدرهای سوخته
برگرد تا فراق و غزل های انتظار
گردند شاه بیت خبرهای سوخته
1703
0
4.75
اگر فقیر و یتیم و اسیر آمده ایم
به آستانه ی نعم الامیر آمده ایم
دوباره با سبد دست های خالی مان
به شوق آن کرم دستگیر آمده ایم
سر قرار تو هستی همیشه آن ماییم
که یا نیامده یا اینکه دیر آمده ایم
به غیر اشک، کلافی نداشتیم... ببخش
پر از غمیم اگر سر به زیر آمده ایم
مجیر مردم دنیا! برای آمدنت
به گریه نزد خدای مجیر آمده ایم
حسین ساده ترین راه بردن دل توست
و ما به سوی تو از این مسیر آمده ایم
1676
0
4.54
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
هربار غمها بیشتر سویم هجوم آورد
دیدم درخشانتر شده آیینۀ جانم
آیینۀ صبر و وقار و مهر و لبخندم
این روزها سرتابهپا، آیینهبندانم
در من درخشیده شکوهی تازه از ایمان
«اینجا چراغی روشن است» آری چراغانم
هر کوچهای اینجا چراغانی شده با عشق
من زندهام از عشق، از این عشق تابانم
تابندهتر شد خاک من با گوهر ایثار
این خاکِ گوهربار ایران است، ایرانم
در دست دارم خاتم سرخ شهادت را
با این نگین، روی زمین، مُلک سلیمانم
خورشیدباران است خاک روشنم هر صبح
هشت آسمان پیداست از خاک خراسانم
در سایهسار بانوی آیینه و آبم
از عطر یاسش پر شده هر صبح ایوانم
از جلوۀ شاه چراغ اینجا چراغان است
من در پناه سایۀ دروازه قرآنم
گاهی غباری هم اگر در آسمان پیداست...
باران که میآید پر از عطر بهارانم
عطر بهاری تازه در راه است، میدانی؟
عطر بهاری تازه در راه است، میدانم
چشمانتظار رؤیت ماهم در این شبها
کی میدمد خورشید از شرق شبستانم؟
1666
1
4.2
گفتی می آیی
و یاد اخبار هواشناسی افتادم
که لذت باران های بی هنگام را می برَد
گفتی می آیی
و یاد تمام روزهایی افتادم
که بیهوده چتر برداشته بودم
1665
0
3.43
جهانِ درد دیده، عمر بسیاری نخواهد داشت
جهان غیر از پر و بالت پرستاری نخواهد داشت
شنیدم بعد تو بوی سلامت می دهد دنیا
جهان هم پیش تو احساس بیماری نخواهد داشت
شنیدم شنبه ها تلخی نخواهد کرد بعد از تو
و این تقویم دیگر روز تکراری نخواهد داشت
زمان چون ساعتی در دست تو تنظیم خواهد شد
زمین خوار و زمین خواری، هواداری نخواهد داشت
دل دلال ها می لرزد آن روز از نگاه تو
دلار لعنتی ها هم خریداری نخواهد داشت
تو روشن می کنی وقتی حساب بی حسابی را
ترازوی تورم هیچ بازاری نخواهد داشت
در این بی دولتی ها در هوای دولتی هستم
که می دانم مدیران ریاکاری نخواهد داشت
برای کلبه های دربه در آغوش خواهی شد
ولی با کاخ ها، چشم تو دیداری نخواهد داشت
جهان در بستر آلوده ای از خاک و خون خفته است
که دور از پلک تو، میلی به بیداری نخواهد داشت...
1621
2
3.87
نه دلسپرده ام نه سرسپرده ام
به آتش تو خشک و تر سپرده ام
قنوت نیمه شب اثر نمی کند
تو را به گریۀ سحر سپرده ام
رسیدن تو را به خواب دیده ام
به کوچه گفته ام به در، سپرده ام
نشانی تو را به کاروانیان
به شهرهای دُور و بر سپرده ام
چه نامه ها به هر طرف نوشته ام
به قاصدان معتبر سپرده ام
به آشنا سفارش تو کرده ام
به هر غریب رهگذر سپرده ام
تو نیستی و بُت درست می کنند
به صیقلی ترین تبر سپرده ام_
بت بزرگ را نصیب من کند!
که جان به آخرین خبر سپرده ام
به راهی آمدم که بر نگشتنی ست
به کاسه آب پشت سر سپرده ام
1618
0
5
انتظار
روزهای بی شماری انتظار
سال های آزگاری انتظار
آری انتظار
بهت چشم های خشک و خیره سوی جاده های مه گرفته انتظار نیست
انتظار
شوق جویبارهاست
در مسیر چشمه و درخت
دست های زیر چانه پشت شیشه های تار عنکبوت بسته انتظار نیست
انتظار
رقص رودخانه های پرطلاطم است
موقع رسیدنی به اب های بی کران
موقع وصال
ولی ولی
گاهی انتظار
تا کنار رود رفتن و
تشنه بازگشتن است
سال های سال
با شکوه و پر غرور از انتظار
خسته دل ولی صبور از انتظار
می رسد بهار
دور از انتظار
1614
0
5
مهلت گذشت، آخر دنیا رسیده است
تقویم ما به روز مبادا رسیده است
هرکس به سهم خود غزلی از غمت سرود
این بار نوبتِ منِ تنها رسیده است
دریا به موج می دود اما به چشم من
ساحل به پای بوسی دریا رسیده است
دیگر برای حفظ حقیقت مجال نیست
انجیل هم به دست یهودا رسیده است
نفرینِ من که پشت سرت می دوید، آه
گفتم نمی رسد به تو، اما رسیده است
1609
2
5
ای نسیم سرخوشی که از کرانه ها عبور می کنی
ای چکاوکی که کوچ تا به جلگه های دور می کنی
ای شهاب روشنی که از دیار آفتاب می رسی
وین فضای قیرگونه را پر از طنین دور می کنی
آی ابر دل گرفته مهاجری که خاک تیره را
آشنای تند بارش شبانه ی بلور می کنی
ای ترنّمی که پا به پای رودها و آبشارها
خلوت سواحل خموش را فضای شور می کنی
آی راهیان که از دیار ما عبور می کنید
پرسشی کنید از او که ای بهار کی ظهور می کنی؟
1607
0
3.5
هوا پس است پس از تو مدام توفان است
خدای من چه تقاصی؟ کدام تاوان است؟
تو آب هستی اگر خوابِ آب می بینم،
کویر در خطر انتقام باران است
غزل که شأن نزولش تویی دل انگیز است
وگرنه بر لب مردم غزل فراوان است
نماز باغچه هارا اقامه خواهی کرد
بایست! قبله تو هستی، امام: گلدان است
چگونه معجزه ات را دروغ می بینند؟
تو یک نگاه عمیقت تمام قرآن است
مشخص است که بی تو دچار کابوسم
و خواب تشنگی ام تا سحر پریشان است
1605
0
5
در یک بهار سبز خوشایند میرسی
یک روز در اواخر اسفند میرسی
وقتی که دستهدسته کبوتر به اذن عشق
از آسمان فرود بیایند میرسی
از نسل ارتفاعی و از پشت آسمان
بیهیچ واسطه به خداوند میرسی
در این سکوت سرد تو را داد میزنم:
پس کی به داد مردم در بند میرسی؟
تا یازده ستاره برایت شمردهام
با این حساب با عدد چند میرسی؟
1576
1
5
شبم تار و آیینه ها پر غبارند
و آیینه ها هم تورا دوست دارند
و گنجشک هایی که بر شاخه هستند
تمام زمستان به فکر بهارند
نشستم صدای تو یادم بیاید
کلاغان کلاغان مگر می گذارند ؟!
ببین آسمان خالی است از ستاره
ولی غصه ها در دلم بی شمارند
ببین کوه ها را که اندوهگین اند
ببین جاده هارا که چشم انتظارند
ببین دشت هارا که بی تو کویرند
و از دوری ات رود ها بی قرارند
چه قدر آسمان از نبودت بگیرد
چه قدر ابرها در فراقت ببارند؟
به موهای بابا که دیگر سپید است
به چشمان مادر که از گریه تارند
بیا و کمک کن به این بی پناهان
به اینان که جز تو امیدی ندارند ....
1573
1
5
ای جانِ جانِ جانِ جهانهای مختلف!
ایمان عاشقانهی جانهای مختلف!
روحِ سلام در تنِ هستی که زندهای
همواره در نُسوج زبانهای مختلف
رؤیای دلنواز صدفهای ساحلی،
دریای مهربانِ کرانهای مختلف
تنها به آبروی تو آرام مانده است
آتشفشانی فورانهای مختلف
ما ماندهایم چون رمههایی رها شده
در گرگ و میشِ ذهنِ شبانهای مختلف
دارد یقینِ چوبیمان تیغ میخورد
در آتش هجومِ گمانهای مختلف
آقا! درآ به عرصهی هَیجای روزگار
ما را بگیر از هیجانهای مختلف
1572
0
4
ای کاش ببینیم همه ماه نهان را
همراه طلوع تو شروع رمضان را
با تلخی اشک غمت افطارنمودیم
از مأذنه هر بار شنیدیم اذان را
چندی ست که چشمان زمین بی تو ندیده ست
از باد صبا آن نفس مشک فشان را
تلخند زبان ها بگذار از تو بگویند
تا نام تو تغییر دهد طعم دهان را...
هر گاه که با تو به مناجات نشستیم
یک بار هم احساس نکردیم زمان را...
1553
0
3.57
ای آن که رازهای فراوان خویش را
پروردگار با تو نهاده ست در میان!
ای سایه ی رئوف خداوند بر زمین!
ای بر سر یتیمی دنیا تو سایه بان!
ای بغض عاشقانه و تلخت هوای ابر!
ای گریه ی غریب تو بارانِ ناگهان!
اردیبهشت، خنده ی امّیدوار تو
اندوه بی مضایقه ات رنج مهرگان
ای چشم تو سرایت اشک خدا به خاک!
ابرویت استناد اشارات بی زبان
ای آن که دست هات ستون های سبز عرش!
ای آن که اشک هات وفور ستارگان!
ای علّت عطش شکن قطره های آب!
ای برکت همیشگی سفره های نان!
ای شانه های امن تو گلدسته های شهر!
ای سبحه ی صدای تو دیباچه ی اذان!
آه ای عبای خسته ی تو تکیه گاه شب!
پیشانی تو مطلع صبح خروس خوان!
فرزند پاک طالع «والشمس» و «والضحی»
فرزند ماه های درخشان و بی گمان!
فرزند مهربانی «یاسین» و «هل اتی»!
ای آیه ی بشارت و ای سوره ی امان!
فرزند طور و طه! ای «احسن القصص»!
ای صفحه ی نخوانده ی پایان داستان!
افسوس...غربت تو برازنده ی تو نیست
این قومِ بی خدا شده را منتظر ندان
برخیز و از فراز افق ها طلوع کن
چشم انتظار معجزه های بشر نمان
1541
0
5
جملهی اندوهگین روی نیسان عاشق است
حتم دارم آن جوان پشت فرمان عاشق است
سبزه ای که بیسبب یا با سبب روییده است
با تحیر در سماع دور میدان عاشق است
خسته ای از جیغ ماشینها، توقفها، ولی
گوش کن! اعصاب خرد راهبندان عاشق است
لحظه ای احوال زرد تاکسی ها را ببین
فکر کن!حتی همین فولاد بیجان عاشق است
صبر کن! دیوان حافظ میدود دنبال تو
کودکی که میفروشد فال ارزان عاشق است
پیر پامیری، همان آهی که دیگر سالهاست
آمده تا "شهرقائم" از بدخشان عاشق است
سخت میگیرد ولی بگذر از او،از او مرنج
گرچه خیلی سنگ رفتار است دربان، عاشق است
ابر دلتنگی که گاهی بغض و گاهی گریه است
گاه پیدا عاشق است و گاه پنهان عاشق است
در مسیر از حرم تا جمکران حس میکنی
عابر و راننده، ماشین و خیابان عاشق است
1532
0
4.62
ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
یک جمعهی نزدیک، نصلّی فی القدس
همراه امام عصر انشاءالله
1513
2
3.79
وقت اذان گذشت، وَ خورشید خواب ماند
افسوس، وعده های خدا در کتاب ماند
نم پس نداد ابریِ بی خیرِ آسمان
تنها درختِ ناحیه بی آفتاب ماند
خوابِ هزارساله ی غیبت ربودمان
شیواترین سلامِ خدا بی جواب ماند
از لشکر نهنگ کسی زنده برنگشت
دریا دوباره در کفِ مشتی حباب ماند
دعوای ما حواله به روز حساب شد
دنیا به نامِ نامیِ عالی جناب ماند
این جاده های گیج به جایی نمی رسند
مقصد فریب بود، دروغِ سراب ماند
1505
0
3
ای ناب ترین صبح خداوند بیا
ای نور دریچه های پیوند بیا
آن آینه های صاف را یادت هست؟
آن آینه ها خاک گرفتند بیا
1489
0
3
گفته بودند تو نمی آیی، شک نکردم خودت قضاوت کن
حق من را که سال ها اینجا، منتظر بوده ام رعایت کن
گفته بودند: بین یارانت، جای یک دختر دهاتی نیست
باشد آقا فقط همین یک بار، چند لحظه قبول زحمت کن
دل من شور می زند آخر، که مبادا دل شما تنگ است
درد دل هم نمی کنی با من، لطف کن لااقل نصیحت کن
من همیشه به یادتان هستم، پای شالی، کنار گندم زار
اگر از این طرف گذر کردی، با درختان باغ صحبت کن
پدرم گفته بود: بعد از من، تو نگهبان باغ ها هستی
باید این سیب ها به او برسند، منتظر باش و خوب دقت کن
در بهاری که می رسد از راه، آخرین مرد می رسد ناگاه
دخترم منتظر بمان اینجا، جای من با امام بیعت کن
1446
0
3.33
از شوق تو رود پشت سد می گرید
دریا هنگام جزر و مد می گرید
باران یعنی که آسمان مدت هاست
وقتی به تو فکر می کند می گرید
1403
0
2.38
وجود چیست؟ زیانی که سود می خوانند
نماز مرده ی ما را چه زود می خوانند
پرندگان گره خورده بر نخ قالی
هر آنچه در قفس تار و پود می خوانند
از این دروغ بزرگ است، این دروغ بزرگ
که اهل حوصله آن را وجود می خوانند
در این بهار به یک جام بس مکن ساقی
دوباره دور بزن، چنگ و عود می خوانند
به پنج پنجره سوگند، پنج پنجره ای
که از مناظر عُظمی سرود می خوانند
من از دوازده آیینه بر نمی گردم
اگر چه گاه رخم را کبود می خوانند
چهارده علم سبز موج زن دارم
که التهاب مرا سمت رود می خوانند
1397
0
دیر آمدنت بهانه یادم داده
صدها غزل و ترانه یادم داده
دیرآمدنت عزیز، دیرآمدنت
بی تابی کودکانه یادم دادهَ
1354
0
2.67
آن سو تر از این جاده سواری هم هست
آن سوی کویر چشمه ساری هم هست
این قدر سر راه خزان سبز مشو
ای شاعر ساده دل! بهاری هم هست
1350
1
3.5
سبزپوشا با خودت بخت سپید آورده ای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آورده ای
تو همان ابر کریمی که زمین تشنه را
از شکفتن های پی در پی نوید آورده ای
شور بخشیدی گلوی کوچک گنجشک را
قفل آواز قناری را کلید آورده ای
باغ ما را نیست دیگر بیمی از بیداد باد
ای نسیم مهربان! عطر امید آورده ای
چشم ما روشن که در دست تو قرآن و گل است
جان ما سرخوش که با خود بوی عید آورده ای
1215
0
مردم از تکرارها، کو اتفاق دیگری
ای جرائد رو کنید اخبار داغ دیگری
گرچه در این باغ ها شوق شکفتن مرده است
می رسد فصل شکوفایی به باغ دیگری
روح سرما خورده ام با طعم ها بیگانه است
عشق را باید چشیدن با مذاق دیگری
زیر پایم گرچه در ظاهر زمین محکمی ست
باز افتادم ولی در باتلاق دیگری
شهر روشن نیست با صد چلچراغ اما کسی
می رسد یک روز حتما باچراغ دیگری
1164
0
3.89
دیری است ای عزیز پیامت نمی رسد
شاید سلام ما به سلامت نمی رسد
حالا چقدر دوری و دیری غریبه نیست
حالا که سال هاست پیامت نمی رسد
ای باصفا!به جان تو !خورشید، آینه
یک ذره هم به گرد مرامت نمی رسد
روزی ست خشک می شود ایمان هر درخت
باران که هیچ، نم نم نامت نمی رسد
حالا که دور، دور هم آوا شدن شده ست
از دور هم طنین کلامت نمی رسد
باری سلام، بار هزارم، هنوز هم
آیا سلام ما به سلامت نمی رسد؟
1086
0
3
ای آنکه عطر در دل گل ها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
با ابرها تپیدی و آرام و بی قرار
نم نم قدم به خلوت دریا گذاشتی
باران حضور گرم تو را مژده می دهد
ما را که گفته است که تنها گذاشتی؟
خود را میان دشت پراکندی و گلی
از هرکجا که رد شده ای جا گذاشتی
حالا اتاق، پر شده از باغ، ای نسیم!
ممنون از اینکه پنجره را وا گذاشتی
ای آفتابِ رد شده از شیشه باغ ها!
بر تار و پود سبز چمن پا گذاشتی
گل های فرش گرم پذیرایی ات شدند
ممنون که پا به زندگی ما گذاشتی...
1025
1
4.36
سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
اگر زاد رهی دارم، همین اندوه و فریاد است
«نه بر مژگان من اشکی، نه بر لب های من آهی»
غروبی را تداعی می کنم با شوق دیدارش
تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی
دلم یک بار بویش را زیارت کرد، این یعنی
نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی
نمی خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد
دعای دست می گویی، چرا چیزی نمی خواهی؟
از این سرگشتگی، سمت تو پارو می زنم، مولا!
از این گم بودگی سوی تو پیدا می کنم راهی
به طبع طوطیان هند عادت کرده ام؛ هندو
همه شب «رام رام»ی گفت و من «الله الله»ی
هلال نیمه ی شعبان رسید و داغ دل نو شد
دعای «آل یاسین» خوانده ام با شعر کوتاهی
اگر عصری ست، یا صبحی، تو آن عصری، تو آن صبحی
اگر مهری ست، یا ماهی، تو آن مهری تو آن ماهی
دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها
یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی
914
0
ديروز يکي نشانه ات را پرسيد
من بي خبر از جاي شما با ترديد ـ
انگشت اشاره ام به سوي خورشيد...
خورشيد حيا کرد، سرش را دزديد
913
0
کجای وسعتی از آفتابگردان ها
نشسته ای به تماشای ما پریشان ها؟
کجای این شب مهتاب می زنی لبخند
به روی مزرعه ی آفتاب گردان ها
شهید باغ اشارات چشم های تواند
که مانده اند در اوصاف شان غزل خوان ها
تمام جاده چراغانی نفس هایت
نشسته اند به پابوسی ات خیابان ها
زمین قلمرو گل های آفتابی توست
زمان پر از هیجان شکوفه باران ها
دوباره دست تکان می دهی از آن سوها
دوباره شور شگفتی ست در نیستان ها
کنار تپه ی نرگس مسافری می خواند
خوشا هوای تو و جشن گل به دامان ها
درآ که تفرقه تعطیل کرده عاطفه را
پرندگان پراکنده اند انسان ها
بهار می رسد از راه تازه مثل ظهور
خوش است فرصت گل چیدن از فراوان ها
893
0
مي آيي
تا مسجدت را بنا کني
جنب ميدان فلسطين
يا بر خرابه هاي تخت جمشيد
از زير دروازه ي قرآن که رد شوي
شهر تو را مي پذيرد
در حالي که
بر هم زده اي
خواب آسوده ي کورش را!
855
0
زمستان بود
یکدفعه بهار شد
سامان دادبان. ۹ ساله
825
0
2
با گردش بیامان، زمان در پی کیست؟
اینگونه جهان با هیجان در پی کیست؟
دنبال که اینچنین زمین میگردد؟
با اینهمه چشم، آسمان در پی کیست؟
792
0
4
من همه ش منتظرم که شهید بشم
فاطمه. 5 ساله
783
0
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
پرنده ها پر خود را به خونت آغشتند
که هر کجا برسانند عطر نامت را
چه سربلند و صبور آمد از سفر خواهر
که تا ادامه دهد راه ناتمامت را
صدای خون تو را منتشر کند در خاک
به آب های جهان بسپرد پیامت را
کجاست آن که به گریه مدام می خواند
کبوتران هراسان تشنه کامت را؟
کجاست؟ کاش بیاید به زودی آن موعود
بگیرد ای گل صد پاره انتقامت را
758
0
5
خورشید هم در آسمان رویت نمی شد
دیگر کسی با ماه هم صحبت نمی شد
چشم ستاره لحظه ای سو سو نمی زد
رنگین کمان در محفلی دعوت نمی شد
خاک از وجود تیرهءخود دست می شست
باد از سکون خویش بی طاقت نمی شد
آتش مجال شعله ور بودن نمی یافت
رود از نبود موج ناراحت نمی شد
غنچه به خواب مرگ میرفت و پس از آن
از خلوت خود وارد جلوت نمی شد
ارکان هستی را خدا میزان نمی کرد
دار و ندار ما به جز ظلمت نمی شد
منظومه ای در کهکشان باقی نمی ماند
اصلا خدا آمادهء خلقت نمی شد
این سرنوشت شوم ارکان جهان بود
عالم اگر که صاحب حجت نمی شد
ای کاش در هر محفل انسی که داریم
از هیچ کس غیر از شما صحبت نمی شد
658
1
4.75
بعد از این توفان سنگین فصل باران های آهنگین می آید
کاروان در کاروان گل، با صدای پای فروردین می آید
روح صحراها گل افشان، جان مشرق ها و مغرب ها درخشان
خاک لبریز از نیایش، از تمام دشت ها آمین می آید
می تراود در فلسطین، می درخشد در بلندی های جولان
در شبی سرشار حیرت، مثل ماه از آسمان پایین می آید
پرشکوه این دشت ها را، اسب یال افشان او در می نوردد
زیر باران تجلی، با سوارانی زلال آیین می آید
در ترنم های لیبی، درنواهای شبانگاهان لبنان
با تغزل های موزون، با بشارت های آهنگین می آید
مثل سروی سایه گستر، می چمد در ساحت میدان لؤلؤ
شوق ها گل می دهد باز، عشق ها را لحظه ی تکوین می آید
از پی صبحی نمایان، در میان حلقه ی شوق شهیدان
از مسیر ارغوان ها، با سپاه لاله و نسرین می آید
چون نسیمی آسمانی می وزد در جمع یاران یمانی
با شمیم آشنایی، با تبسم های عطرآگین می آید
موج هایی پرتکاپو، از فرات افشانده تا نیل این هیاهو
کشتی این جزر ومد ها، عاقبت تا ساحل تسکین می آید
آخر آن طاووس دلها، کعبه را محو تجلی می نماید
چشم در راهیم آری، موسم آن وعده ی دیرین می آید
سختی این سالها را، می تکاند با سلامی سبز و آخر
با تمام خارها گل، با تمام تلخ ها شیرین می آید
631
0
5
یاد آورید معجزه رود نیل را
ما گردنیم خنجر خواب خلیل را
پس سنگِ در فلاخن داوود می شویم
تا بشکنیم شوکت اصحاب فیل را
تابوت دو مثلث جالوت می کنیم
با خط سرخ، وسعت این مستطیل را
وقت سفر رسیده به زن ها خبر دهید
تا زین کنند مرکب مردان ایل را
این بانگ نینواست که از گوشه حجاز
سمت عراق می کشد ابن السبیل را
آوازی از تراز مزامیر می رسد
سر می دهد روایت عصری اصیل را
می آید آن زمان که زمین زیر و رو شود
یک روز می رسد غزلی، قال و قیل را ...
آن روز چشم و گوش فلک باز می شود
تا بشنویم زمزمه جبرییل را
از دوردست عطر عزیزی رسیده است
آب آورید و مصحف و رخت رحیل را
530
0
5
از اشکها، از خندهها، از ما خبر داری
هر لحظه از اندوه آدمها خبر داری
از کاسههای خالی از باران نخلستان
از تشنگی، از قحطی خرما خبر داری
این روزها تلخاند، اینجا قند کمیاب است
حتما خودت از تلخی دنیا خبر داری
میروید از خاک یمن هر شب عقیقی سرخ
از کودکان زخمی صنعا خبر داری
شاید در آغوشت گرفتی کودکی را که
با گریه میپرسد: تو از بابا خبر داری؟
شهری گرسنه در کنار کوهی از الماس
از دزد معدنهای اِفریقا خبر داری
شاید نماز صبح گاهی در فلسطینی
باران من! از اشک زیتونها خبر داری
دیوارهایش را نوازش میکند دستت
از غصههای مسجدالاقصی خبر داری
از مرگ گندمزار زیر چکمهی دشمن
از مرگ، از سوغات امریکا خبر داری
تنها نه از ما شیعهها، از آه آن هندو
وقتی توسل کرد بر بودا خبر داری
شاید تو را نشناسد اما درد دل کرده
شاید نمیبیند تو را، اما خبر داری
فانوسها هر شب به دنبال تو میگردند
با گریه میپرسند: از دریا خبر داری؟
یکشنبهها ناقوس با شوق تو میخواند
از معبدی متروکه و تنها خبر داری
هر صبح گنجشکان شکایت میکنند از ما
از شکوهی گنجشکها حتی خبر داری
تنها دلیل دلخوشیهای منی وقتی
میدانم از حالم همین حالا خبر داری
شمشیر صیقل میدهی در خیمهات یعنی
آری خبر داری تو از فردا خبر داری
قانون شعرم را به هم میریزم از شوقت
آن صبح زیبا ذوالفقارت را که برداری
514
0
5
بايد اول دچار باشي، بعد.
خسته از روزگار باشي، بعد.
مثل فانوسهاي چشم به راه
تا سحر بيقرار باشي، بعد.
دل به درياي آسمان بزني
با زمين هم ندار باشي، بعد.
هُرم خورشيد را به جان بخري
تا كمي سايهسار باشي، بعد.
همه دنيا هم از تو برگشتند
باز چشم انتظار باشي، بعد.
مثل آيينهاي در آيينه
در خودت بيشمار باشي، بعد.
شك نكن گل به بار مي آيد
تو اگر با بهار باشي، بعد...
بعد ديگر كسي چه مي داند؟
بايد آن روزگار باشي، بعد
461
0
5
زمستان می رود ... دیگر گلی پر پر نخواهد گشت
درختی زیر تیغ باد ... خاکستر نخواهد گشت
جهان بعد از این طوفان...جهان امن و ایمان است
جهانی که در آن مظلوم . بی یاور نخواهد گشت
اگر چه مست و مغرورند ؛ اما بعد از این... دنیا
به کام ظالمان و صاحبان زر نخواهد گشت
به لطف حضرت حق .لشکر سفاک اسرائیل
حریف قدرت توفان ویرانگر نخواهد گشت
اگرچه مرگ می بارد...ولی پیجیده در عالم
زمین جز با نوای «یا علی حیدر» نخواهد گشت
چه اقیانوس مواجی به راه افتاده در دنیا!
که کوهی مانع این خشم پهناور نخواهد گشت
جهان از خواب طولانی شده بیدار و بعد از این
به قبل از هفتم اکتبر دیگر بر نخواهد گشت
::
کجایی ای گل نرگس؟ ...بهاری بی حضور تو
معطر از شمیم یاس و نیلوفر نخواهد گشت
شمیمی وزد...بوی تو می آید...زمستان نیست
توکه باشی جهان صبح است ...شب...دیگر نخواهد گشت
431
0
5
آسمان میتپد برای زمین
به نظر پر ستاره میآید
خبری میرسد به گوش زمان
که محمد دوباره میآید..
بر لبش جاری است حرف جدید
آخرین گفتهٔ خدا: قرآن
آخرین حرف آسمان به زمین
آخرین فرصت خدا به زمان
همهجا میشود پر از گلها
گل نرگس، گل همیشه بهار
عطر یاس و محمدی دارد
پس از این با خودش همیشه بهار
خودش از نو مدینه میسازد
این مدینه همه مسلماناند
کوچهها کوچهٔ بنیهاشم
اهلبیتش هزار سلماناند
همهجا مثل جمکران زیباست
همهجا مثل مسجد سهلهست
کوچهها خالی از ابولهب و
زندگی خالی از ابوجهل است
روزها روشن است چون حرفش
هیچکس یاد شب نمیافتد
از لب کوچه خنده میریزد
خنده از روی لب نمیافتد
او علی یا حسن... نمیدانم
او حسین است یا که سجاد است
باقر و صادق است شاید او
نامهایی که مثل فریاد است
حضرت کاظم است شاید او
بیشباهت به حضرت او نیست
او که مفهوم آشنای رضاست
چون جواد است یا که چون هادیست
حسن عسکریست شاید او
هر چه را دارد از پدر دارد
یادگار تمام زیبایی
تاجی از گل به روی سر دارد
این محمد که میرسد از راه
زندگی را دوباره میسازد
همهجا رنگ عشق میگیرد
کینه و غصه رنگ میبازد
دست در دستهای خضر و مسیح
همه را میبرد به شهر ظهور
میشود جمع عاشقانش جمع
همه را میبرد مدینهٔ نور
407
0
5
با این کویر، فصل بهاری هست
فصلی که روشن است بشاراتش
اهل حدیث، محو مفاتیحش
شیخ الرئیس، مات اشاراتش
فصلی که بی ملاحظه آغشتهست
با لحن دلبرانهی قرآنت
شرح چهل حدیث شهیدان است
منظومهی مدوّن مژگانت
با بوی نان تازه و آویشن
هر صبح یک ضیافت ربّانی است
در سفرههای کوچکمان اما
نان هست، چای هست، مربّا نیست
ای خاک! ای حکایت دامنگیر
یک عمر با سکوت تو سر کردیم
سربازهای تشنه و حیرانیم
اما نیامدیم که برگردیم
ما گم شدیم و باز نفهمیدیم
در سایهی هدایه هدایت نیست
یک آیه از نگاه تو کافی بود
اینجا کفایه هست، کفایت نیست
امروز آب و آتش و ابریشم
تصویر روز حادثه میکردند
شاید دو نوجوان عبا بر دوش
چشم تو را مباحثه میکردند
تو آن شراب بی بدلی آقا
مضمون تازهی غزلی آقا
یا نه... روایت ازلی آری
تو متن عهد لم یزلی آقا
آدینه آن حکایت خونین است...
ندبه... کمیل... علقمه... عاشورا...
قد قامت الصّلوة؛ قیامت کن
الله اکبر ای همه عاشورا
ای نامههای دعوت سرگردان
با عهدتان ارادهی خیری هست؟!
ظهر است؛ این اذان ظهور اوست
وقت جماعت است؛ زهیری هست؟!
383
0
3.5
گر چه در سایه ی لطف تو پریشان هستیم
ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم
ما نه تنها به نسیم سحری گل شده ایم
که شکوفا تر از آن در شب طوفان هستیم
یوسف راه تو، فرهاد تو،مجنون توئیم
گو به چاه آی و به کوه آی و بیابان ،هستیم
مهر اگر می بری و چند صباحی دوریم
منتظر باش که باز اول آبان هستیم
تا به میقات شهیدان تو راهی ببریم
همچنان درصف جامانده یاران هستیم
ما که گرم از نفس روشن تابستانیم
حال در سردی شبهای زمستان هستیم
301
0
کرامت پیشه ای بی مثل و بی مانند می آید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند می آید
کسی که می شناسد جد او را، خوب می داند
که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می آید
همان تیغی که برقش می شکافد قلب ظلمت را
همان دستی که ما را می دهد پیوند می آید
همه تقویم ها را گشته ام، میلادی و هجری
نمی داند کسی او چندِ چندِ چند می آید
جهان می ایستد با هرچه دارد روبه روی او
زمان می ایستد، بوی خوش اسفند می آید
ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله
علی را گرچه بعضی بر نمی تابند، می آید
بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهب ها
برای بیعت با او نمی آیند می آید
برای یک سلام ساده تمرین کرده ام عمری
ولی می دانم آخر هم زبانم بند می آید
234
0
5
برخیز و در تمام جهان انقلاب کن
روی سپاه عاشق خود هم حساب کن
ما ملت امام حسینیم و با توایم
شاگرد های پیرخمینیم و با توایم
چشم انتظار باغ پر از گلشن توایم
چشم انتظار بیست و دوی بهمن توایم
این انقلاب چشمه ای از انقلاب توست
پیروزی اش مقدمه ی فتح باب توست
ای نور محض وعده ی صادق خود تویی
چشمِ امید این همه عاشق خود تویی
بنشان به خاک، خاک سیاه... آن سپاه را
برهم بزن صلابت کاخ سیاه را
چیزی به انتهای سیاهی نمانده است
والفجر... تا طلوع تو راهی نمانده است
201
0
5
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شِکوِه ز غم زمانه کردن خوب است
از دیده به جای اشک، خون میگریم
یلداست... انار دانه کردن خوب است
190
0
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
خلاف گوشهنشینان و عافیتطلبان
تو در میانهی میدان کارزار بایست!
نه مثل قایق فرسودهای کناره بگیر
نه مثل طفل هراسیدهای کنار بایست!
در این زمانهی بدنام ناجوانمردی
به نام نامی مردان روزگار بایست!
بس است اینکه به آه و به ناله در همه عمر
به انتظار«نشستی»، به انتظار «بایست»!
176
0
5
بخند این اشک ها از چشمه ی تسنیم می آید
بهاری دارد از آینده ی تقویم می آید
درون دشت هایت گل به گل امّید روییده
صدای سوره ی اسراست از بیسیم می آید؟
جهان در انتظار جلوه ی آن خاتم سرخ است
سلیمانی به قصد محو این دژخیم می آید
نترس از قدرت فرعون او را آب خواهد برد
به استقبال موسی نیل با تعظیم می آید
صدای رعشه را بر قامت بت ها نمی بینی؟
صدا آری صدای پای ابراهیم می آید
به پا خیزید ای آیینه ها آیینه تر باشید
همان ماهی که از زیبایی اش گفتیم می آید
کبوترهای صحن قدس را از دور می بینم
چقدر آواز آزادی به این اقلیم می آید
150
0
3.67
بیتو قرنهاست رودها، در طریق درّه سالکند
بیتو زخمها عفونیاند، بیتو دردها چههالکند
با تو لالهها، ترانهها، خطبهخوان دفتر منند
بیتو داغها، دریغها، خسروان این ممالکند
در هوایت ای نفَسترین! ای بهار آخر زمین!
بادها هماره جاریاند، ابرها دوباره سالکند
آسمان، مدار حجّ توست، ای مطاف سعی عاشقی!
در طواف تو ستارگان عازمان این مناسکند
لب به جلوه باز کن! بخوان، شعر جمعهی ظهور را
مدتی است استغاثهها، گرد دامن ملایکند
::
عصر، عصر عمروعاصهاست، یکنفس خودی نشان بده
قرنهاست کوچههای ما داغدار خون مالکند
131
1