مترس از موج، بسم الله مجريها و مُرسيها

در اين كشتي درآ، پا در ركاب ماست درياها
مترس از موج، بسم الله مجريها و مُرسيها

اگر اين ساحران اطوار مي ريزند طوْري نيست!
عصا در دست اينك مي رسند از كوه موسي ها

 زمين آسمان جُل را به حال خويش بگذاريد
كسي چشم انتظار ماست آن بالا و بالاها

بيايد هر كه از فرهاد شيرين عقل تر باشد
نيايد هيچ كس جز ما و مجنون ها و ليلاها

 همين از سر گذشتن سرگذشت ماست پنداري
همين سرها... همين سرهاي سرگردان صحراها

شب قدري رقم زد خون ما تقدير عالم را
كه همرنگ غروب ماست صبح سرخ فرداها


۱۵ خرداد ۱۴۰۰ ۵۹۵۲ ۴

بر شانه می برند امام قبیله را

امشب خبر کنید تمام قبیله را
بر شانه می برند امام قبیله را

ای کاش می گرفت به جای تو دست مرگ
جان تمام قوم، تمام قبیله را

برگرد، ای بهار شکفتن! که سال هاست
سنجیده ایم با تو مقام قبیله را

بعد از تو، بعدِ رفتنِ تو-گرچه نابه جاست-
باور نمی کنیم دوام قبیله را

تا انتهای جاده نماندی که بسپری
فردا به دست دوست، زمام قبیله را


زخمیم، خنجر یمنی را بیاورید
زنجیرهای سینه زنی را بیاورید


ای خفته در نگاه تو صد کشور آینه!
شد مدتی نگاه نکردی در آینه

رفتی و روزگار، سیه شد بر آینه
رفتی و کرد خاک جهان بر سر آینه

رفتی و شد ز شعله برانگیزی جنون
در خشکسال چشم تو خاکسترآینه

چون رنگ تا پریدی از این خاک خورده باغ
خون می خورد به حسرت بال و پر آینه

دردا، فتاده کار دل ما به دست چرخ
یعنی که داده اند به آهنگر آینه

در سنگ خیزِ حادثه تنها نشاندی اش
ای سرنوشت! رحم نکردی بر آینه

امشب در آستان ندامت عجیب نیست
ای مرگ! اگر ز شرم بمیری هر آینه



ای سنگدل! دگر به دلم نیشتر مزن
بسیار زخم ها زده ای، بیشتر مزن

۱۴ خرداد ۱۴۰۰ ۴۷۳۳ ۰

ارس ز هر دو طرف زير گام شيران است

نه شام، لقمۀ چربی برای شام تو شد
نه در عراق، قضا و قدر به کام تو شد

نه در سيادت اعراب، نقشۀ تو گرفت
نه افتخار اروپا شدن به نام تو شد

نه با ریا و دغل، سنگ دین به سینه زدن
دلیل رونق بازار و احترام تو شد

كنون هم از هوس ساحل ارس بگذر
گمان مبر دل ايران زمين كنام تو شد 

دوام عزت اين خطه از ولای علی است
اگر كه كافه و می، پایۀ دوام تو شد

ارس ز هر دو طرف زير گام شيران است
ترشحی اگر از آن نصيب جام تو شد

رفیق قافله‌ای و شریک دزد اما
گمان مدار كه تُرک غيور خام تو شد

فقط به حرمت همسایگی است صبر يلان
گمان مبر وجبی هم نصيب گام تو شد

نه تُرک گنجه و باكو نه تُرک ايرانی
نه قوم كُرد هماهنگ با مرام تو شد

سكوت شير برادر! ز ترس روبه نيست
ز خوان اوست اگر لقمه‌ای طعام تو شد

به خود، قيافۀ فاتح گرفته‌ای با شعر
چه غم؟ كه قافيه اسباب التيام تو شد

فسانه گشت و کهن شد حديث عثمانی
به خود بیا كه همای ظفر ز بام تو شد

نه غرب با تو وفا می‌کند نه اسراییل
نه داعشی که به دستور او غلام تو شد 

خود آگهم كه روا نيست هجو همسايه
حلال کن اگر اين بیت‌ها حرام تو شد!

۲۵ آذر ۱۳۹۹ ۹۹۲ ۰

عطر بهاری تازه در راه است، می‌دانی؟

با دردهای تازه‌ای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم

هربار غم‌ها بیشتر سویم هجوم آورد
دیدم درخشان‌تر شده آیینۀ جانم

آیینۀ صبر و وقار و مهر و لبخندم
این روزها سرتابه‌پا، آیینه‌بندانم

در من درخشیده شکوهی تازه از ایمان
«اینجا چراغی روشن است» آری چراغانم

هر کوچه‌ای اینجا چراغانی شده با عشق
من زنده‌ام از عشق، از این عشق تابانم

تابنده‌تر شد خاک من با گوهر ایثار
این خاکِ گوهربار ایران است، ایرانم

در دست دارم خاتم سرخ شهادت را
با این نگین، روی زمین، مُلک سلیمانم

خورشیدباران است خاک روشنم هر صبح
هشت آسمان پیداست از خاک خراسانم

در سایه‌سار بانوی آیینه و آبم
از عطر یاسش پر شده هر صبح ایوانم

از جلوۀ شاه چراغ اینجا چراغان است
من در پناه سایۀ دروازه قرآنم

گاهی غباری هم اگر در آسمان پیداست...
باران که می‌آید پر از عطر بهارانم

عطر بهاری تازه در راه است، می‌دانی؟
عطر بهاری تازه در راه است، می‌دانم

چشم‌انتظار رؤیت ماهم در این شب‌ها
کی می‌دمد خورشید از شرق شبستانم؟

۱۲ فروردین ۱۳۹۹ ۱۶۶۴ ۱

کنون دریای طوفانی‌ست ایران ناخدایی کن

فلق در سینه‌اش آتش‌فشان صبحگاهی داشت
که خون‌آلود پیغام از کبوترهای چاهی داشت

طراوت در هوا از ریشۀ زنجیر می‌روید
زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت

مگر خورشید را هم می‌توان خاموش کرد آخر
کسی از تیرۀ شب در سرش افکار واهی داشت

عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکی‌تر
که در آن نخ‌نما آغوش اسرار الهی داشت

کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است
مگر او نیت دیگر به غیر از خیرخواهی داشت

هماره آه او خرج دعا بر دیگران می‌شد
اگر در سینه‌اش یارای آهی گاه‌گاهی داشت

به تسبیحش قسم، زنجیرۀ عالم به دست اوست
چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت

چه بنویسم از آن گودال، از آن قعر سجون، از زخم
از آن زندان که حکم روضه‌های قتلگاهی داشت

تمام کشور من، کاظمین کوچک مردی‌ست
که در هر گوشه‌ای از خاک ایران بارگاهی داشت

تمام سرزمینم غرق در موسی بن جعفر شد
تو حَوّل حالنایی، حال و روزم با تو بهتر شد

تو مثل جان، درون خاک من هر گوشه پنهانی
تو شیرازی، خراسانی، قمی، آری تو ایرانی

کنون دریای طوفانی‌ست ایران ناخدایی کن
نمک‌گیر تبار توست این کشور دعایی کن

دلم روشن، نگاهم گرم، حالم اَحسَنُ الاَحوال
به لطف روضه‌های تو چه سالی می‌شود امسال

که ایران در تو می‌بیند بهار سرزمینش را
کنار سفرۀ باب‌الحوائج هفت‌سینش را
 

۰۱ فروردین ۱۳۹۹ ۲۴۶۹ ۰

هر روز حس و حال جدیدی ست بین ما

ما با همیم، باده از این خوشگوارتر؟
سروِ بلندِ عشق از این شاخه دارتر؟

تقویم ما کتیبه ی احوال عمر ماست
هر روز عید و فصل به فصلش بهارتر

هر روز حس و حال جدیدی ست بین ما
هر لحظه تو جوان تر و من بی قرارتر

در آستان عشق و غزل زنده می شویم
هر صبح سعدیانه تر و خواجه وارتر

ما با همیم و دلبر و دلداده ی همیم
پیوند عاشقانه از این پایدارتر؟

بادا که از عنایت عشق و خدای عشق
غم نیست باد و شادی ما بی شمارتر

۰۵ آذر ۱۳۹۸ ۲۴۱۸ ۰

سنگ ها هرگز نیاشوبند اقیانوس را

در رواق شعر، روشن می کند فانوس را
می چکاند در دواتش، جوهر مخصوص را

روی میز شاهنامه، یک قلمدان، چند گل
با تو قسمت می کند آرامشی محسوس را

می ستاید خط به خط، استاد نستعلیق من
مرد بی همتای اسطوره، حکیم توس را

می نویسد: شاهنامه چون درختی قرن هاست
میوه ی امّید داده مردم مایوس را

نوبت سهراب و رستم می شود، خطاط پیر
می گذارد با تاسف، نقطه ی افسوس را

بعد با دلواپسی گرم تماشا می شود
تا سیاوش پشت سر بگذار این کابوس را

بادبادک بازی تلخی ست، ابلیس عاقبت
می دهد بر باد، تا ج و تخت کیکاووس را

شاهنامه آخرش خوش نیست اما خوشنویس
لب به تحسین می گشاید خوش حکیم توس را:

با نسیمی برکه ی آرام می ریزد به هم
سنگ ها هرگز نیاشوبند اقیانوس را

۰۱ تیر ۱۳۹۸ ۱۲۹۰ ۰

می رسد این ماجرا کم کم به جای بهترش

می نویسم از تو و سخت است حتی باورش
ای گل سرخی که کرده باغبانش پرپرش

نرم می چیند تو را، هرچند می لرزند سخت
هم دلش هم شانه اش هم دست های لاغرش

در پی این اشک ها، لبخندهایی نیز هست
پس تماشایی تر است این سکه، روی دیگرش

قصه ی تو ماجرای پیله و پروانه است
می رسد این ماجرا کم کم به جای بهترش

هرچه کاشان دیدینی باشد ولی اردیبهشت
از تماشاخانه چیزی کم ندارد قمصرش

تو گلاب نابی و این راز را لو می دهد
شیشه ی عطری که با تو می پرد هوش از سرش

۰۱ تیر ۱۳۹۸ ۱۴۱۰ ۱

گاهی به هیئت گلی و گاه شکل ماه

این جاده ها که حوصله را سرمی آورند
مقصد اگر تو باشی، پر در می آورند

گاهی به هیئت گلی و گاه شکل ماه
کی ساحران ز کار تو سر در می آورند

تو زردکوه و کوهنوردان کهنه کار
از تو مثال های مکرر می آورند

از شانه های مرتفعت، هر چهارفصل
عطارها گیاه معطر می آورند

بر سینه ات کرفس دم برف، عشوه کرد
کم کم زمرد از دل مرمر می آورند

در دامن تو کوه گل سرخ پاگرفت
از باغ تو گلاب به قمصر می آورند

نذر امامزاده دو خاتون چشم هات
زوّار سرسپرده، کبوتر می آورند

از خشت خشت قالی چالشترت هنوز
گلبوته های سرکج، سر برمی آورند

افسانه های دلکش و آوازای خوش
نی را به شور برده و شکّر می آورند

حیدربگ! آن قدَر که خوشی مشتلق بده
بر مادیان سرخ، سمن بر می آورند

ای سرزمین مادری! از باغ های تو
هر فصل، شعر-میوه ی نوبر می آورند

۰۱ تیر ۱۳۹۸ ۱۱۳۴ ۰

عشقم ایران است، ایران حسین بن علی

ما هیچ نداریم و دو گوهر داریم
در مشهد و قم دو سایه‌ی سر داریم
یک لحظه مگیر ای خدا از دل ما
عشقی که به خواهر و برادر داریم

::
باز باران است، باران حسین بن علی
عاشقان جان شما، جان حسین بن علی
 
خواه بر بالای زین و خواه در میدان مین
جان اگر جان است قربان حسین بن علی
 
شمرها آغوش وا کردند، اما باک نیست
وعدة ما دور میدان حسین بن علی...

در همین عصر بلا پیچیده عطر کربلا
عطر باران صوت قرآن حسین بن علی

پرچم بیداد را روزی به آتش میکشد
شعله‌های عشق سوزان حسین بن علی

قدسیان از سفره‌اش نان و نمک خوردند و ما
تا ابد هستیم بر خوان حسین بن علی

هرکجا عشق است نام او طنین انداز شد
در جهان برپاست طوفان حسین بن علی
 
هر کجای خاک من بوی شهادت می دهد
عشقم ایران است، ایران حسین بن علی

گفته بودی «مرد را دردی اگر باشد خوش است»
دردهای ما و درمان حسین بن علی

دست بالا کن ببین لبیک گویان آمدند
نوجوانان و جوانان حسین بن علی

دست بالا کن بگو این بار با صوتی جلی
دست های ما به دامان حسین بن علی

۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ ۲۷۶۱ ۰

خلیج فارس بمان و پر افتخار بمان

صبور مثل درختان، پر از بهار بمان
خلیج فارس! سرفراز و استوار بمان
 
بخند، موج به موج از کرانه‌ها برخیز
سر قرار خودت باش و بیقرار بمان
 
اسیر سایة این ابرهای تیره مشو
به روشنایی فردا، امیدوار بمان
 
دهان هلهله ی ناخدای بندر باش
طنین شروه ی جاشوی این دیار بمان
 
بمان برای جهان سربلند و پابرجا
بمان، ترانه ی مغرور روزگار بمان

چقدر جان جوان دل به موج‌های تو زد
از آن حماسه تو اینک به یادگار بمان

دوباره از همه نامحرمان کناره بگیر
ز دستبرد همه دشمنان کنار بمان
 
میان نقشه تو ای نام تا همیشه نجیب
خلیج فارس بمان و پر افتخار بمان

۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ ۱۲۷۶ ۱

از شرق و غرب و راست و چپ زخم خورده‌ایم

سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود

ارابه‌های قاتل و آزادراه مرگ
تدبیرهای دفن شده در مسیر رود

ابرِ سیاه پوشِ غمِ جنگلی که نیست
باریده است بر سر این شهر غرقِ دود

پیش نگاه مامِ وطن در میان سیل
از زندگی دوباره کسی دست شسته بود

اما میان حادثه‌ها باز شاعری
از شور و شوق و همدلی و عشق می‌سرود:

بر غیرت همیشگی مردمم سلام
بر همت همیشگی مردمم درود

از شرق و غرب و راست و چپ زخم خورده‌ایم
اما به لطف وحدتمان مثل تار و پود

در هم تنیده‌ایم و هنوز ایستاده‌ایم
صبحِ فراز بوده اگر یا شبِ فرود
 


۰۸ فروردین ۱۳۹۸ ۱۶۵۴ ۰
صفحه 3 از 10ابتدا   1  2  [3]  4  5  انتها