آمیخته با عطر سفر کوچه ی ما
خود در دل ماست رهگذر کوچه ی ما
هر روز مراقب است تا گم نشویم
آن نام که ایستاده در کوچه ی ما
1108
0
رد پایت
نه
آسفالت هیچ رفتاری را
به خود نمی گیرد!
می بینی چطور داری هر روز
بی نشانه تر می شوی؟!
1087
0
دیگر آن شب ها نمی آیند، لحظه های از خدا سرشار
مردهای کربلای پنج، دردهای کربلای چار
بعد از آن مردان پولادین، مانده بر دوشم سری سنگین
زیر پایم شد زمین خالی، آسمان شد بر سرم آوار
اندک اندک عاشقان رفتند، اندک اندک عشق تنها ماند
کم کم این دل هم ز پا افتاد، کم کم این آیینه شد زنگار
شعله شعله آتشی جان سوز، می چکد بر سینه ام امروز
بسته ی دنیایم این دنیا، خسته ی تکرارم این تکرار
یک شلمچه خسته ام از خود، چند فکّه غرق اندوهم
این همه آوار را ای درد! یک سحر از شانه ام بردار
1081
0
5
دلم شوق ترنم داشت، اما...
هوای یک تبسم داشت، اما...
همه دریا دلان رفتند، آن شب
دل من هم تلاطم داشت، اما...
1079
0
3.8
دریغ است در آرزو ماندن ما
خوشا از لب او، فراخواندن ما
بهاری میآید... بهاری میآید
جهان است و اسفند سوزاندن ما
شهابیم و پیغامی از صبح داریم
که شب حرص دارد به تاراندن ما
شکوه حیاتیم و این مُردهماران
ندارند قدرت به میراندن ما
شهادت بده ای شهادت! «که بودیم؟»
غریبیم و با تو شناساندن ما
برو جوهر از خون بیاور که سخت است
به دنیای امروز فهماندن ما
1059
0
3.67
من و خاک
من و شوق پرواز در آسمانی که آبی
من و دست هایی که مأیوس
و ناگاه
پس از انفجاری که موجی از اعجاز
من و خاک
من و دست هایی که انگار
دو بال بدون پرنده در آن آّی محض
1018
0
1
دلم از قصه مالامال مانده ست
دچار روز و ماه و سال مانده ست
تو را با گریه خواندم برنگشتی
زبان گریه هایم لال مانده ست
1012
1
2.5
رایت شوکت مسلمانی
سیف دین قاسم سلیمانی
قاصم کفر و سیف اسلامی
رسته جان از خودی و خودکامی
ای پسافکند قرنها عظمت
دشمنت خاک باد در قدمت
خه بنام ایزد حاج قاسم گُرد
پهلو پارسی و خوزی و كُرد
یادگار شجاعت چمران
شاهد حصر و بدر و حاج عمران
ببر اروند و شیر خرمشهر
از دفاع و جهاد و جنگت بهر
ای سپهدار پور ایرانی
خاشه دیده انیرانی
سیف دینی تو و صلاحالدین
از در فتحی و فلاحالدین
ای امیر سپاه و فرمانده
خصمت از صولت تو درمانده
مرزبان سوادِ آئش باش
تر تراش درخت داعش باش
ای دلت پاسدار شرزه باغ
تر درو کن گیاه هرزه باغ
تا مبادا کَشن شود روزی
تِلو پور پَشن شود روزی
به مَهل كٌنده گَچف گردد
دشمن مشهد و نجف گردد
کاش با توبه پاکدین به فَقُم
باز خیزد به قصد عزت قم
تا به دیدار مهدی موعود
شیعه مرتضا بسوزد عود
کار دین از خدم به کام شود
حجت مصطفا تمام شود
تا در آید عیان ز در آقا
در قدومش فغان شود غوغا
خان شود مست اسم اعظم او
جان عالم فدای مقدم او
1008
0
4.5
دقیقاً ساعتی پیش از غروب روز آخر بود
هوا ابری و تو بارانی و چشمان من تر بود
به جای دست من در دستهای تو تفنگی سرد
به جای دست تو در دست من سرمای آذر بود
به هم دستان خود را از خجالت میفشردم سخت
برای گفتن حرفی که از جرأت فراتر بود
برای گفتن «دلتنگ خواهم شد» که میدانم
اگر میگفتمش از سوز آن قلب تو پرپر بود
نگفتم، سر به زیر انداختم آن روزها آخر
جداییها در اوج عاشقی رزقی مقدر بود
صلاحت بود چشمانت به چشمی دل نبندد آه
نگاهم چکمههایت را به جای چشمت از بر بود
دلم میخواست از چشمت بخوانم حرفهایت را
تو هم آیا نگاهت مثل من دریای احمر بود؟
لبت را میشنیدم وقتِ شوخیهای بغض آلود
که بر آن خندههای مصحلتآمیز و مضطر بود
به خنده گفت بادمجان بم آفت ندارد که
ولی حرفِ دلِ آشوب تو یک چیز دیگر بود
خطر کردم سرم را اندکی بالاتر آوردم
ترازِ تشنگی در چشمهای ما برابر بود
نگاهم کردی و بستی به یک لحظه به رگبارم
دلم یک زخمیِ تنها و چشمانت دو لشکر بود
تو آخر آنقدر جذاب بودی، قد و بالایت
نمیدانی در آن پیراهن جبهه چه دلبر بود
دلم لرزید لبخندی به لبهایم نشست و بعد
وداعت خندهام را بر لبانم کشت خنجر بود
اذان گفتند گفتی راهی والفجر خواهی شد
اذان بود و از آن رو رمزمان الله اکبر بود
تو رفتی و اذان هر روز با من از تو میگوید
خبر یک بار و ترکشهای خونبارش مکرر بود
1005
1
4.29
گرچه نه پلاک و نه جسد می بینیم
بعد از تو هنوز مستند می بینیم
دیگر خبر از روایت فتحت نیست
هر هفته دوشنبه ها نود می بینیم
976
0
5
با بوق راديو
با اعلام وضعيت قرمز
نزديک ترين پناهگاه
آغوش مادرم مي شد
موشکي به سقف خانه نخورد
بمبي پنجره ها را نلرزاند
اما آواري از اشک هاي مادرم بر سرم خراب شد
حالا سال ها گذشته
پدر با حلقه اي گل
از اسارت برمي گردد
و بدون هيچ تأخيري
مرا از زير آوار بيرون مي کشد
975
0
دو دست خالی ام را با خودش برد
غم و خوشحالی ام را با خودش برد
مترسک بودم و گنجشک خیسی
دل پوشالی ام را با خودش برد
936
0
3.33
تو را به خاک سپردیم
خاک
تو را پوشاند
تو را به باد سپردیم
باد
تو را برد
تو را به کوه سپردیم
صخره
سنگین شد
تو را به خورشید سپردیم
سایه
پیش پا افتاده بود
تو را به سینه سپردیم
بغض
هوای نفس را گرفت
تو را به کتاب ها سپردیم
و سطرها
موازیان به ناچار
تا انتها
عالم معنایت نشد
به هرچه سپردیم
تو را
به خدا می سپاریم
932
0
بدون رو در بایستی
برابرم بایست و بگو
برادر چند رویایی باشی
بهتر است؟!
همین کلمات
همین ساختارها و صورت های شهید شده
کافی نیست؟
از دو کوهه
به تاویل همه چیز می توان رفت
از کوهان شترهای هجرت گرفته
تا حرم سراهای عرب
از ضرب المثل کوه به کوه نمی رسد اما آدم به ...
تا برج های دوقلو
که دلاهایش
سنت
سنت
از عرق پیشانی آفتاب سوخته ی تو
تا شکوفه ی اشک بر گونه ی همسرت
دست داشته اند
حتی از همین دو کوهه
برخی تاریخ را غنیمت شمرده
از شکاف بام و شام
با نگاه خارجی به همه باز گشته اند
می بینی
اتفاق نظر دور نیست
محال است
از دو کوهه به هر مهر و ابری می توان رسید
چه ابهام ها را که نمی شود بر تافت
حتی برای آن ها که سال ها
در چشم اندازشان همه چیز محشر بوده
گاهی حساب و کتاب دقیق نمی آید
مثلا همین خطوط
کلمات من شهید شده اند
اما این تویی
که از بهشت هم گذشته
930
0
5
دیوار
دیوار
دیوار
می ترسم
دیوارها
بالاتر بروند
آن قدر که
دیگر خواب شهیدی را نبینم
و
صدای
گریه های هر شب زنی را
نشنوم
که هنوز
کوچه را آب و جارو می زند
و
سال تحویل
در امامزاده احمد
نذر می کند
که مردش بیاید...
همه ی این هجده سال...
دیوار
دیوار
دیوار
در شمعدانی ها
عکس پروانه ای است
که هنوز
حجله اش سیاه است
و پشت پنجره
صدای گنجشکی است
که
آشیانه اش در گلوله باران...
دیوار
دیوار
دیوار
کسی ده سال
در ICU
به کما رفته است
و من
دیگر صدای قلبش را
نمی شنوم...
پشت این دیوارها
و ترافیک...
هنوز چراغ ها قرمزند!!
915
0
درِ ِ این باغ را گیرم که بستند
کلیدش را چرا -یارب- شکستند
فرید
هر چه ترانــــه های کهن جانگدازتر
افسانــه ی شهادت تــو دلنـــــواز تر
خونی شریف، جوهر سطر رگان توست
از عشق های کهنه هم اسطـوره ساز تر
هستــی ّ و نیستـــی کلماتــــی ندیده اند
از مستــــی و تــــو پاک تر و پاک باز تر
با رد پـــا نوشتــــی: "باید به جاده زد
هر چـــه نیازمند تــــر و بــی نیاز تر"
صد مثنوی نوشنی و سطری نوشته شد
تا سُکـــــرهای ناب بماننــــد راز تر
.. هر روز، قصه ی تو جهان را گرفته است
گیســـــوی ماجـــرا شده هـــر شب دراز تر
این باغ، "بسته" نیست..کلیدش شکسته نیست
برعکــــس، این دریچــــه شده باز و بازتر
من، "باز" دیده ام در این باغ سبــــز را
هر بار مُهــــر تر شده و جانمــــاز تر...
904
0
من و راه
و هرم عطش زیر باران آتش
و یک برکه ی سبز آن سوی امواج
من و سرنوشتی زمین گیر
من و گام هایی که بی من به آن سو رسیدند
و این سو
من و ردّپایم
دو خط بلند موازی
900
0
1
آزاده است
سرو است؟
پاییزان را هم سبز مانده
سرو است؟
بر سر حرف خود ایستاده و سر خم نکرده
سرو است؟
فاخته وار فرشته دورش می چرخد مثل پرستو
در پیراهن بهار
سرو است؟
عشق را با نامش صدا می زنند
آزاده است؟
نه
سرو است
875
0
به یاد روزهای سخت اما خوش کشورم
آن روزها دیوار هم تعبیری از در بود
در آسمان چیزی که پر می زد، کبوتر بود
پسکوچه ها در عطر قرآن چفیه می بستند
در کوچه ها هر عابری با تو برادر بود
تقویم و درس و زندگی ، رنگ حسینی داشت
هر روزمان با روز عاشورا برابر بود
نه حرص بود و نه تکاثر...عشق بود و عشق
دست دعا سرچشمه ی جوشان کوثر بود
از شهر مرگی رد نمی شد.. در عوض تا بود
حرف شهادت بود و آن هم شادی آور بود
تو زنده بودی..چهره ات را خوب یادم هست
تسبیح دستت داشتی و گونه ات تر بود
آن روز بارانی تو قرآن خواندی و رفتی
لبخند بر لب داشتی و بار آخر بود
این، بار آخربود که می دیدمت آری...
لبخندت انگار از همیشه آشناتر بود
با عشق بالا رفتی و با عشق برگشتی
برگشتی و اسم تو روی سنگ مرمر بود
امروز هم اسم تو روی کوچه ی ما هست
اما زمانه کاش فردا طور دیگر بود
ای کاش فردا روزهای رفته بر می گشت
جای تفنگ این بار در دستت کبوتر بود
تو گفته بودی راه فردا راه دشواری ست
تو رفته بودی و .. صدا.. در گوش سنگر بود
869
0
و آن کسی که به قالیچه خفت زد، زن بود
تمام طرح پر از رنگهای روشن بود
تمام طرح پر از رنگهای روشن... نه!
چراغ سنگر فرمانده بود، روشن بود
نگاه کرد به نقشه، به دار یک نخ بست
گذاشت دست بر آن خط که مرز دشمن بود
گره کنار گره چید و نقش یک گل بافت
و نقشه، چیدن سربازهای میهن بود
و بافت بر سر هم هی ردیف رجها را
درون خاک خودی، وقت صف کشیدن بود
و خورد بر سر گلبوته ضربهی دفتین
نه! آنچه خورد زمین بمب بمبافکن بود
و در زمینهی خاکی مدام گل میبافت
وطن وجب به وجب میزبان یک تن بود
گذاشت قیچی خود را، برید نخ ها را
که خط سرخ بر آن خاک خون گردن بود
تمام شد قالی، پای دار خوابش برد
غزل روایتی از پایداری زن بود
863
0
5
پرنده رفت و نیامد پرنده بال نداشت
پرنده آمدنش دیگر احتمال نداشت
پرنده در افقی ناتمام گم شده بود
و مادر از غم او روز و ماه و سال نداشت
هوای کوچه پس از او همیشه ابری بود
و بعد از او، پدر آرامش خیال نداشت
پرنده، آه چنان عاشق پریدن بود
که قدر دست تکان دادنی مجال نداشت
خبر رسید که می آورند چلچله را
همان پرنده که چیزی به جز مدال نداشت
چقدر ساده و آرام و سبز آوردند
جنازه ای که لباس و کلاه و شال نداشت
بزرگ بود و بزرگ از میانمان پر زد
اگر چه جبهه که می رفت سن و سال نداشت
848
0
5
چهار گوشه ی تکیه را
قل قل
گرفته بود
ابوالفضل علمدار...
حسین سید سالار...
ابوالفضل علمدار...
حسین سید و سالار...
که قاسم
از لبه ی بام به آسمان پرت شد
...
موج های کدام دریا
تو را چگونه فرا می گیرد
که می افتی
و پلک می زنی
مثل دهان ماهی ها؟
سینه ام انحنا گرفت که این ها را بگویم
اما انگار دستم را خوانده بود
843
0
تو را به اوج آسمان می برند
ملائک با بال هاشان
دوربین اما
تنها عبور شهابی را ثبت کرده است
840
0
موجی نیست
رفتارش شبیه دامان دریاست
چشمش
به جزیره ی مجنون رفته
موجی نیست
از زیر بار گیسوی لیلی بیرون نمی آید
موجی نیست
رقص بندری بادبان های منظومه های قدیمی را
بر سواحل امروز نمی خواند
فقط
شبهی نظامی وار بالای سرش ایستاده و
دائم می گوید:
خمسه خمسه
831
0
ای مرد، آی آسمانمرد، تا وقت رفتن نماندی
ای خواب آشفته! عمری جز با نخفتن نماندی
شبگرد بارانی شهر! در كوچه های شهادت
ردّ نگاه تو پیداست، اما تو با من نماندی
ای هم نفس با من و عشق! آتش به جانت كه انداخت؟
كآواز از یاد بردی، قدر سرودن نماندی
یك سینه اندوه در من، می سوزد ای شمع روشن!
در بارش سرب و آهن ، دلواپس تن نماندی
شب ها – چه شب های سردی – در باد فریاد كردی
ای نور، ای نور پر شور! تا صبح روشن نماندی
پیچیده عطر تو در یاد، ای آخرین نسل فریاد
با خنده ی مرگ رفتی، در شهر شیون نماندی
826
0
شصت و شش بود سال موشک و جنگ
سال آژیر و ترس و بمباران
مادرم در پناهگاه آورد
دختری را به فصل تابستان
متولد شدم مبارک باد
شیشه های اتاق می لرزید
مادرم در بغل گرفت مرا
پدرم جبهه بود و می جنگید
کودکی ها به انتظار گذشت
چشم هایم به در سفید شدند
موشکی تیله های مارا کشت
بچه های محل شهید شدند
نان گران شد کسی نگفت چرا !
همه در فکر خرج جان بودند
ضرب شد در بهار پنجره ها
نسل ما نسل آرمان بودند
سالها بعد ما بزرگ شدیم
خاطرات مرا فدا کردند
همه گفتند جنگ دیگر نیست
دهه ی شصت را رها کردند
قد کشیدیم و یک تنه رفتیم
به هماوردی هوا و هوس
با جهان مدرن جنگیدیم
جبهه ی ما نداشت آتش بس
ما که از کودکی شهادت را
می شناسیم با تمام وجود
حجله ی سرخ بچه های محل
خبر تازه ای نخواهد بود
منتی نیست! گرچه این همه سال
سهم ما از زمانه حسرت بود
بهترین آرزو محقق شد
بهترین آرزو شهادت بود
باغ لاله دوباره گل داد و
فرصتی شد به عشق برگردیم
بچه های محل دعا کردند :
که مباد از دمشق برگردیم
799
0
2.33
زخمی مورب
بر بازو
و هلال احمری
در قلب
طی سطرها
دنبال برانکارد آمدیم و نفهمیدیم
نقطه های کلمات
از خون دل های تو بود
یا دانه های ریخته
از تسبیح سرخ شهید؟
778
0
داوودی ها
در مهتاب روییدند
یاسمن ها
در مهتاب روییدند
سنبل ها
در مهتاب روییدند
گلبرگ های سپید ماه را فرا گرفتند
دور تا دور ماه
سوسن گرد شد
743
0
ای غریب!
بی نشانه نیستی
لاله ها نشانه ی تواند
ای کریم!
یاکریم ها
ریزه خوار سفره ی همیشه باز خانه ی تواند
رودها
ادامه ی تو
آبها
شناسنامه ی تواند
..
ای دریغ!
ما که سالها
از تو و غم تو قصه ها شنیده ایم
شعرها سروده ایم
قدر ذره ای با تو ای شگفت!
آشنا نبوده ایم..
742
0
نسیمی می رسید از راه و یك نیزار غربت شعله ور می شد
شبی خاكستری در صبحِ نخلستانِ بیداری سحر می شد
چه میدان های مینی آسمان را با زمین پیوند زد، آن شب
چه عطری در فضا پیچید، وقتی حجم آتش بیشتر می شد
خدا رنگین كمانی بود بین ما، كه در بارانی از آتش
به چشمِ آسمانمردانِ خاكیپوش، گاهی جلوه گر می شد
خدا آن قدر پیدا بود در آیینه ی دل ها، كه بعضی را
تجلی آن قدر می داد، می دیدیم مفقودالاثر می شد
همان شب جبرئیل از آسمان هفتم آمد، ناز بفروشد
شبِ معراج دیگر بود، او این بار هم بی بال و پر می شد
پس آن گه ماه كم كم در شفق خوابید و صحرا از اذان پرشد
و ما دیدیم چشمان سحر از شوق این دیدارتر می شد
739
0
..به شهید جاویدالاثر: سید مهدی موسوی
و اخلاص آنان که حتی نامشان برنگشت.
از حفظ دارم حرف های آخرت را
وقتی به باد عشق می دادی سرت را
وقتی نشستی و مرا بوسیدی و بعد...
بغضت رقم زد حرف های دیگرت را
یادم می آید مثل عکسی :
" مثل عکست ،
مادر درآغوشش گرفته پیکرت را"
رفتی و مادر پشت پایت آب پاشید
در بغض من پاشید چشمان ترت را
برگشتی و آیاتی از لبخند خواندی
برگشتی و دادی به من انگشترت را
... این بار، باران پشت پایت آب پاشید
فوج فرشته موج زد بال و پرت را
این بار، پروانه شدی.. با باد رفتی
در باد خواندی آیه های از برت را
آن روز ، فکرش را نمی کردیم دیگر...
...دیگر...
نمی بینیم حتی پیکرت را
دیگر نمی آیی که حتی پس بگیری
انگشترت را، نامه ی شهریورت را...
709
0
تا آن طلوع عدل نهان از غبار ماست
این شیخ سرخ، معجزه ی آشکار ماست
سر زیر پای دوست فکندن ز روی شوق
این پیش پا فتاده ترین طرزِ* کار ماست
هر تیر، دیو شب سوی ما زد، به خویش زد
خون طلوع** در رگ گرم تبار ماست
گویند: «خودکشی است چنین تشنه کام مرگ»
فواره های خون عَلَم اقتدار ماست
ما غسل خون به دامن محراب کرده ایم
میراث ما شهادت پر افتخار ماست
ما را ز کار خویش مترسان که قرن هاست
خونینْ سرِ بریده ای آموزگار ماست
بر سر، عمامه از کفن خویش بسته ایم
یک پلّه منابر ما چوبه دار ماست
*گزینه ی دیگر: شکل
**گزینه ی دیگر: سپیده
669
0
5
قدم قدم همه جا آمدم به دنبالت
نبوده ام نفسی بی خبر از احوالت
جهان نبود برای تو ساحت پرواز
چه آسمان بلندی است وسعت بالت
چه سالها که شب قدر در پیام بودی
و مستجاب شد آخر دعای امسالت
چه طالعی است طلوع تو در میانه ی خون
درود بر بختت.. مرحبا به اقبالت
منم؛ شهادت! سودای هر شبت برخیز
بیا بیا که منم قبله گاه آمالت
منم؛ شهادت! رویای هر شبت.. برخیز
بیا بیا که خودم آمدم به دنبالت
655
0
4.75
بیست و سهٔ ذی القعده باید در سفر باشد
هرچند فرصت کم، زیارت مختصر باشد
حتی اگر ماشین برای او ضرر دارد
حتی اگر پادرد با او همسفر باشد
از نان خشک بقچه کمتر میخورد، شاید
سهم کبوترهای آقا بیشتر باشد
خرج سفر این بار یک انگشتر کهنه ست
هرچند ارث مادرش، بیبیگُهر باشد...
آرام می گوید: (خدایا! کاشکی میشد
مشهد به ما دلتنگ ها نزدیکتر باشد...)
این ساحل آرامش ست و پیش روی اوست
هرچند یک دریا تلاطم پشت سر باشد
چشمش به گنبد میخورد...بغضش ترک خورده ست
گاهی همان بهتر زبانش، چشمِ تر باشد:
( آقای خوبم! آفتابی که لب بام است
تا کی برای یک خبر چشمش به در باشد؟
پیراهنی...تکه پلاکی...ساعتی...چیزی...
کو آن که مثل قاصدک ها خوش خبر باشد؟
حالا برای مهدی ام یک نامه آوردم
شاید یکی از کفترانت نامه بر باشد...)
::
هرسال مهدی مادرش را مشهد آورده
زنده ست او...هرچند مفقود الاثر باشد...
613
0
3.33
دیار عاشقانم، مهد شیران است آغوشم
کمان آرشم در دست
درفش کاوه بر دوشم
نخواهی دید، در بندم
رهایم، سربلندم
چون دماوندم
کمندی دارم از ایمان و دست دیو میبندم
به گاه رزم،
غوغا آفرین، مردان میدانم
هزاران داستان دارم، ز رستمهای دستانم
به فتح هفت خوانها
با شکوه و فخر میخوانم:
من ایرانم
من ایرانم
خزر، دارد خبر از عهد یارانم
بخوان شرح شکوهم را
از امواج خلیج فارس، تا دریای عمانم
اگر نوح ست کشتیبان،
چه باک از موج و طوفانم
محمد کیشم و آزادهای از نسل سلمانم
من از دلدادگان شیر یزدانم
پر از مهر است، آیینم
پر از عدل است، ایمانم
من ایرانم
سرای عشق و امّیدم
فروغ و فرَّهَم، نقش است بر گلدستهها،
بر هر ستون تخت جمشیدم
نه خاکم، آسمانم،
آری! اینک تخت خورشیدم
حریم قدسی شاه خراسانم
بر آن درگاه، دربانم
ستم را برنمیتابم
کژی را خوش نمیدانم
شکوهی زندهام
آزادم و آزاد میمانم
من ایرانم
اگر یک روز افتد، چشم ناپاکان به خاک من
همان دم، دست هم گیرند،
فرزندان پاک من
به همراه سوارانم
ز جای خویش برخیزم
خروشان، دشمنانم را
به جای خویش بنشانم
اگر چه زخمی از آشوب دورانم
من اما سرزمین سربدارانم
بجوشد غیرت از قلب زنان،
از روح مردانم
خوشا شور دلیرانم
خوشا فریاد شیرانم
هزاران لاله روئیده ست از خون جوانانم
من اما زندهام،
سبز و سفید و سرخ میمانم
من ایرانم
من ایرانم
380
1
4.5
حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امامحسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امامحسینیم
در کودکی حوالۀ گریه، از روضۀ رقیه گرفتیم
پیری رسید و سینهزنان باز، در هیأت امامحسینیم..
قطرهبهقطره رود زلالیم، با عشق در مسیر کمالیم
حبّالحسین یجمعنا، چون: جمعیّت امامحسینیم
هیهات از حقارت و ذلت، هیهات از پذیرش منّت
للهِ حمد اگر که عزیزیم، از عزّت امامحسینیم
ما از تبار یاس سپیدیم، حرّیم و زندهزنده شهیدیم
از لشکر یزید بریدیم، در بیعت امامحسینیم
::
ای شمرهای عصر تمدن! آلزیادهای تفرعُن!
در شامِ بغض و کینه بمیرید: "ما ملت امامحسینیم
213
0
5
نامه نوجوان رزمنده به مادرش
سلام مادر احمد! منم محمّد تو
همان که رفت به جبهه شبیه احمد تو
اگر دوباره بیایم به خانه، میبینی...
...شده وروجک گردان پنج، همقد تو
برات نامه نوشتم دلت شود آرام
مگر که کم بشود غصّههای بیحد تو
قرار بود بیایم تو را حرم ببرم
ببخش! جبههام و مانده است مشهد تو
198
0
4.2