Skip Navigation Links.
 

کوفه شود شام تان، کوفه مرامان شام! / علیرضا قزوه

شور به پا می کند، خون تو در هر مقام
می شکنم بی صدا، در خود، هر صبح و شام

باده به دست تو کیست؟ طفل شهید جنون
پیرغلام تو کیست؟ عشق علیه السلام!

در رگ عطشان تان، شهد شهادت به جوش
می شکند تیغ را، خنده ی خون در نیام

ساقی، بی دست شد، خاک ز می، مست شد
میکده آتش گرفت، سوخت می و سوخت جام

بر سر نی می برند، ماه مرا از عراق
کوفه شود شام تان، کوفه مرامان شام!

از خود بیرون زدم در طلب خون تو
بنده ی حرّ توام، اذن بده یا امام!

عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت
آنک پایان من، در غزلی ناتمام...
1616 0 3.33

این سیل، سیل اشک عزادارهای توست / امیر تیموری

حس می کنی زمین و زمان گریه می‌کنند
وقتی که جمع سینه‌زنان گریه می‌کنند
 
این سوی داغ اکبر و آن سو غم حبیب
در ماتم تو پیر و جوان گریه می‌کنند
 
این سیل، سیل اشک عزادارهای توست
چون ابر با تمام توان گریه می‌کنند
 
تو کیستی که در غم از دست دادنت
مردان ما شبیه زنان گریه می‌کنند
 
با یاد آن نماز جماعت که خوانده‌ای
گلدسته‌ها اذان به اذان گریه می‌کنند
 
در ماتم اسارت زینب عجیب نیست
سرها اگر به روی سنان گریه می‌کنند
1614 1 2.69

شبیه تکیه دلم بی قرار می لرزد / مریم سقلاطونی

صدای دسته ی زنجیرزن،غمی در من
و شعله می کشد اکنون جهنمی در من

شب است و از همه سو خیمه می زند اندوه
که تا بنا شود از نو محرّمی در من

شبیه تکیه دلم بی قرار می لرزد
و شعله می کشد آواز مبهمی در من

صدای شعله ورِ یک سوار می پیچد
و سایه روشنِ تبدارِ آدمی در من

شب است و از در و دیوار تکیه می بارد
سکوت ممتدِ اندوهِ مبهمی در من
1610 0 2

داری به آرزوی خودت می رسی / زهرا بشری موحد

برای شعبان ، رمضان ، شوال و ذی القعده سال شصت هجری :
 
در مسجد الحرام محرم به پا شده است
کعبه، چهار ماه ِ حضور شما شده است

کوفه وفا ندارد اگر کوفه کوفه است
این سرزمین وحی چرا بی وفا شده است؟

با عمره های مفرده ات جمع می شوند
وقتی تمتع ات سفر کربلا شده است

داری به آرزوی خودت می رسی و کوه
از روز تکیه اش به تو کوه منا شده است

در آخرین طواف تو در سرزمین طف
سرها جداشده است، بدن ها رها شده است

 سروده شده در سال 1388
 ......................................................
این غزل از اینجا شروع شد :
 حضرت امام حسین -علیه السلام- از روز جمعه سوم شعبان که قافله عشق به مکه رسیده است تا هشتم ذی حجه که مکه را ترک خواهد کرد ، چهارماه وچند روز در این شهر توقف داشته است.
نه! واقعه آن قدر شتاب زده روی نداده است که کسی فرصت اندیشیدن در آن را نیافته باشد. و با این همه از هیچ شهری جز کوفه ندایی برنخاست.ما کوفیان را بی وفا می دانیم، مظهر بی وفایی؛ واین حق است اما آیا نباید پرسید که از کوفه گذشته چرا از مکه و مدینه و بصره و دمشق نیز دستی به یاری حق از آستین بیرون نیامد جز آن هفتاد و دو تن که شنیده اید و شنیده ایم؟ اگر نیک بیندیشیم شاید انصاف این باشد که بگوییم باز هم کوفیان! که در آن سرزمین اموات جز از کوفه جنبشی بر نخواست. باز هم کوفیان! 
 
سید مرتضی آوینی-فتح خون

 

1610 1 4.2

دو دسته اشک نم نم سینه می زد / صادق رحمانی

چو حرف از غربت دیرینه می زد
نگاهم شعله در آیینه می زد
 
غریبانه دل من نوحه می خواند
دو دسته اشک نم نم سینه می زد
1607 0 5

از راه می رسند خبرهای نو به نو / جواد محمدزمانی


::
پروازهای تازه و پرهای نو به نو
معراج واژه ها و سفرهای نو به نو

در کعبه جلوه ای است که حتی کبوتران
احرام بسته اند ز پرهای نو به نو

بشتاب تا سپیده که همراه آفتاب
از راه می رسند خبرهای نو به نو

با آنکه باغ دل، تر و تازه است در بهار
گل می کنند تازه و ترهای نو به نو

جان می دهیم در پی جان های دم به دم
سر می دهیم در پی سرهای نو به نو

گل می کنیم در تبِ آتش، خلیل وار
بر دوش می نهیم تبرهای نو به نو

بی هر هراس با لحظات حماسه ساز
پل می زنیم سمت خطرهای نو به نو

از شعله ها دوباره به پرواز آمدند
ققنوس های فتح و ظفرهای نو به نو

غرقیم در حسین که دریای عزتش
خالی نمی شود ز گهرهای نو به نو

 

1607 0 4

آهویی در وحشت شبهای جنگل گم شده / سیده تکتم حسینی

آسمان است این که در گودال مقتل گم شده
یا که دنیای زنی آشفته بر تل گم شده؟

می دود هر سو نگاهش در سکوتی هولناک ...
در میان دودها سوسوی مشعل گم شده

شعله بر دامن ، پریشان می دود هر سو زنی
دختری در بیـن خار و خون و تاول گم شده ...

برق دندان شغالان و هجوم سایه ها
آهویی در وحشت شبهای جنگل گم شده
...
گریه کردم ، گریه، مثل مادری که ناله اش
در صدای تعزیه خوان های مقتل گم شده
1603 0 3.92

فرات از دست عباس آب خورده است / محمد کامرانی اقدام


غمت پُر می کند تنهایی ام را
به آتش می کشد شیدایی ام را
به دنیایی نخواهم داد هرگز!
دو بیتی های عاشورایی ام را
::

نه خود را بر سر نی می شناسد
نه راهی را که شد طی می شناسد
شبیه اشک های خویش، عاشق
سر از پای خودش کی می شناسد؟
::

عطش را از نگاهی ناب خورده است
که پیچیده است بر خود تاب خورده است
اگر امروز می بینی که جاری است
فرات از دست عباس آب خورده است
::

ز داغ نینوایت می نویسم
تو را تا بی  نهایت می نویسم
تو را مانند مشک زخم خورده
جدا از دست هایت می نویسم
::

سراپا شد شکوفا رفت بالا
تمام آسمان را رفت بالا
دو دستش نردبانی شد که از آن
بدون دست بالا رفت، بالا

 

1593 0

یک بار دری به روشنایی وا کن / میلاد عرفان پور

حُر باش و ادب به زاده ی زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن

هر جای شبی صبح تو را منتظر است
یک بار دری به روشنایی وا کن
 
1583 0 4.4

در انتظار سواري كه مي رسد از راه / مریم سقلاطونی

زمين تشنه و تن پوش تيره تنها تو
هزار قافله...در اوج بي كسي ها تو

پرنده...سنگ...درختان به سينه مي كوبند
دوباره دسته اي از كوچه رد شد اما تو...

غروب شام غريبان و كوچه تاريك است
خدا به خير كند مرد! صبح فردا تو...

چگونه مي گذري از گناه اين مردم
گناه مردم بي رحم كوفه آيا تو؟!

صداي شيونی از زينبيه مي آيد
به داغ بي كسي انداختي جهان را تو

تويي كه زمزمه ات كوه را پراكنده است
كنار آمده اي با تمام غم ها تو

زني شكسته دل و رد سرخي از خورشيد
كه تكيه داده به ديوار تكيه ها با تو

در انتظار سواري كه مي رسد از راه
ميان دسته ی زنجير زن تويي...ها...تو

1580 1 3.5

مولاست که لب تشنه به خاک افتاده ست / میلاد عرفان پور

انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بی وفایید شما

مولاست که لب تشنه به خاک افتاده ست
ای آن همه ابر پس کجایید شما؟
 
1575 0 5

به روي چهره مي گيرند ابر آستين ها را ... / بشری صاحبی

 

 

ببين در مشرق نيزه طلوع مه جبين ها را...

و بشنو نغمه ي قرآن مقطوع الوتين ها را...

ببار اي آسمان كه دختران آفتاب از حجب

به روي چهره مي گيرند ابر آستين ها را

نميخواهد بتابد بر زمين خورشيداز آن هنگام

كه ديدي بر تن صحرا، تن ِ تنهاترين ها را

دل سنگ كنار جاده از غم آب شد تا خواست

ببوسد زخم هاي پاي آن محمل نشين ها را...

اگرچه داغ تلخي ديده اي اما به لب داري

همان شيريني شكرا لرب العالمين ها را...

چه نقش يا حسيني بر عقيق قلب تو حك كرد!

خدا از اعتبار انداخت بازار نگين ها را

تو هم مثل حسينت آيه ي إنا فتحنايي...

كه عشقت فتح كرده قلب ها و سرزمين ها را...

به آتش مي زند پروانه ي شمع دمشق تو

كه با خون خودش پاسخ دهد هل من معين ها را...

به من يك جرعه از صبرت بنوشان و دعا كن تا

بيايم پابه پاي ماتم تو اربعين ها را

 

1571 0 4.5

زمین بلند شد و آسمان به خاک افتاد / علیرضا محمدعلی بیگی

فلق زد و نظر آسمان به خاک افتاد
تمام روشنی کهکشان به خاک افتاد

شهید را سر ماندن نبود در ملکوت
پرنده‌تر شد و از آشیان به خاک افتاد

چکید جوهر اشراق بر صحیفه ی چشم
نوشته‌‌اند که:  وقتی جوان به خاک افتاد،

زمان سیاه شد و عرش و فرش درهم ریخت
زمین بلند شد و آسمان به خاک افتاد

فرشتگان! به‌درآیید گاهِ خشم خداست
که روی ماه خدا آن‌چنان به خاک افتاد...

نوشته‌اند ولی... جرأت نوشتن نیست
چگونه جان جهان نیمه جان به خاک افتاد

شکسته است بگیرید زیر بال‌اش را
میان روضه خود روضه‌خوان به خاک افتاد

خیال نیست مَثل نیست أحسن القصص است
بر این رواق مگر می‌توان به خاک افتاد،

ولی ندید خدا را؟! گواهِ من چشمی است
که سجده‌سجده در این آستان به خاک افتاد
1571 0 2.12

آهسته فقط گفت: امان از دل زینب / طیبه عباسي


برداشت به امّید تو ساک سفرش را
ناگفته ترین خاطره ی دور و برش را

برگشت، نگاهی به من انداخت و خندید
بوسید در آن لحظه ی آخر پسرش را

برخاسته بود العطش از مجلس روضه
آتش زده بود آه... دل شعله ورش را

پر زد به هوای حرم عشق که شاید
یک روز بریزد همه جا بال و پرش را

آهسته فقط گفت: امان از دل زینب
وقتی که رساندند به مادر خبرش را

این کرب و بلا نیست دمشق است،که هربار
یکجور شکسته دل هر رهگذرش را

آیا تن بی جان تو هم زیر سم اسب...
بگذار نگوییم از این بیشترش را

در راه دفاع از حرم عشق چه خوب است
عاشق بدهد مثل تو صدبار سرش را...
 
1570 0 5

هر سینه یک حسینیه، هرخانه یک چراغ / مهدی جهاندار

روشن کنید بر درِ هر خانه یک چراغ
یعنی برای هر دو سه پروانه یک چراغ

مجنون و ماه، شاپرک و شعله، مست و می
افتاده دست اینهمه دیوانه یک چراغ

بیچاره عاشقی که به هفت آسمان نداشت
حتی نه یک ستاره و حتی نه یک چراغ

ققنوس من، از آتش خود بال و پر بگیر
اما نگیر از کف بیگانه یک چراغ

کِی عاقبت بخیر شد انگور باغمان
آن شب که شد به میکده هر دانه یک چراغ

گاهی چراغ خانه به مسجد حرام نیست
آن مسجدی که داده به ویرانه یک چراغ

پروانه‌ای به وقت شهادت به خنده گفت
فردا می‌آورند روی شانه یک چراغ

ساقی! سری به کوچه‌نشینان خود بزن
هرگوشه روشن است غریبانه یک چراغ

نذر محرّم و صفر چشم‌های توست
هرسینه یک حسینیه، هرخانه یک چراغ
1561 0 5

خورشيد كنار علقمه خم شده بود / محمدرضا سهرابی نژاد

آن نخل به خون تپيده را مي بوسيد
آن مشك ز هم دريده را مي بوسيد
خورشيد كنار علقمه خم شده بود
دستان ز تن بريده را مي بوسيد
 
1554 0 5

تبرها خوردی و لب تر نکردی / سید حبیب نظاری

چو گل پژمردی و لب تر نکردی
تبرها خوردی و لب تر نکردی
در اوج تشنگی، یک مشت دریا
به دندان بردی و لب تر نکردی
1551 0

رسیده  او به ما ولی نمی رسیم ما به او ! / سید جواد میرصفی


هلا! در این کران  فقط به حر، امان نمی رسد
که در کنار او به هیچ کس زیان نمی رسد

بهشت، خیمه ی عزای اوست این حقیقتی ست
که باورش به ذهن کوچک گمان نمی رسد

شروع شورش غمش ز شور اشک آدم ست
به درک گریه بر مصیبتش زمان نمی رسد

فلک! به گوش خود بخوان که ضجه ی زمینیان
به های های ناله فرشتگان نمی رسد 

به نون و القلم ، قسم ، به آن شعر محتشم
قصيده  بی سرودن از غمش به آن نمی رسد

به خيمه ها نمی رسید کاش پای ذوالجناح
که خیری از رسیدنش به کودکان نمی رسد

که دیده است خون به دل کنند مشک تشنه را؟!
که هیچ میزبان چنین به میهمان نمی رسد

رباب را سه شعبه ذره ذره ذره آب کرد!
مگر که تیرت ای اجل به ناگهان نمی رسد ؟!

حسین داده  بود جان کنار جسم اکبرش
که شمر می رسد به سر ، ولی به جان نمی رسد

کشید خنجر از غلاف و روی سینه اش نشست
به حیرتم  چرا عذاب از آسمان نمی رسد؟!...

به سر رسید قصه ، روضه خوان چه می شود بگو
که هیچ چیز دست کم به ساربان نمی رسد

حکایتی ست خلوت  تنور با سر حسین
ولی به بزم  بوسه های  خیزران نمی رسد

چقدر زجر می کشند کودکان عمو که نیست
که رفته است دست او به کاروان نمی رسد

رسید کاروان به شام، خوب گوش کن یزید
صداي ناله و صداي الامان نمی رسد

چنان بر اوج نیزه ها حماسه ساخت از بلا 
که هر چه می دود به سوی او ،جهان، نمی رسد

صلات ظهر خون به حق  اقامه بست آنچنان
که تا ابد به گَرد سجده اش اذان نمی رسد!

اعوذ بالبلا ، هميشگي ست کربلا ، مگو
که گاه ابتلا و وقت امتحان نمي رسد
::
رسیده  او به ما ولی نمی رسیم ما به او !
اگر که مرد بیقرار داستان نمی رسد
 
1549 0 5

رباب آب شد اما علی که آب نخواست / محمد مهدی خانمحمدی

مگر که گریه کند چاه زمزمی دیگر
که خشک مانده لب ذبح اعظمی دیگر

امید، مشک عمو بود و هر کسی می گفت
رباب گریه نکن صبر کن کمی دیگر...

عمودِ خیمه رطب های تازه می ریزد
اگر اراده کند باز مریمی دیگر

ولی رباب که سر گرم ذکر یا رب بود
غمی نداشت بخواهد خدا غمی دیگر

دل از تمامی عالم برید و با لبخند
روانه کرد علی را به عالمی دیگر

رباب آب شد اما علی که آب نخواست
سه جرعه آمد و نوشید مرهمی دیگر

دو دست خالی خود را تکان تکان می داد
که جز خیال علی نیست همدمی دیگر
 
1545 0 5

ابن سعد انتخابی دگر کرد / حمیدرضا شکارسری

ناگهان تیر خود را شکست و به زانو درآمد
پیش لبخند اصغر
حرمله گریه سر داد
ناگهان شمر فریاد زد
نه! نمی برّم این شط خون فصیح خدا را
ناگهان ملک ری سوخت
از سکه افتاد
ابن سعد انتخابی دگر کرد
ناگهان خولی از کوره یک ماه آورد
شست و بوسید
ناله اش کوفه را درنوردید
ناگهان لشکری حر
موج برداشت
کربلا بی دریغ از فرات آب نوشید
ناگهان صحنه را جامه ی سرخ پر کرد
جامه ی پاراه پاره دریده
تعزیه
نیمه کاره رها شد
1545 0 3

گوشی برای ناله ی زینب(س) نداشتند / عباس احمدی

آن ها که توی صورت خود لب نداشتند
گوشی برای ناله ی زینب(س) نداشتند

این کوه ها هم از غم او پشتشان خمید
از ابتدا که شکل محدّب نداشتند

قومی که قوت غالب شان زخم وعده بود
کاری به کار غیرت و مذهب نداشتند

حتی ببین امام زمانش اشاره کرد
بانوی ما نیاز به مکتب نداشتند

یک قافله به رهبری او می آمدند
افسوس که لباس مرتب نداشتند

با روشنای زخمی خورشید روی نی
این کاروان خسته دگر شب نداشتند

آتش گرفت شعر و عجب نیست شاعران
جز خون حنجر تو مُرکّب نداشتند
1540 0

آتشی می زد به جانم نوحه های آذری / اعظم سعادتمند


می وزد از ضبط صوت کودکی های "پری"

های های سنج و طبل و روضه های "کوثری"

چیزی از معنایشان هرگز نفهمیدم ولی
آتشی می زد به جانم نوحه های آذری

مثل پرچم های بی تاب عزا در رقص بود
طُرّۀ مویی که بیرون مانده بود از روسری

چون لباس مشکی ام،پیراهنی می خواستند
از منِ مادر،عروسکهای پیراهن_زری

خفته بر درگاه مسجد،حالت معراج داشت
غرق خاک کفش های سینه زن ها، پا دری

پای من در گِل فرو می شد،دلم در عشق،تا
نوحه ای می خواند ابری با زبان مادری

باز می گشتند قزغان های نذری،رو سفید
پیش از آغاز محرم از دکان مسگری

می دود حسّ لذیذی در دلم از آن زمان
تا برای خانۀ همسایه نذری می بری...

باد می آید ولی این برگ های سرخ و زرد
می وزد از ضبط صوت کودکی های پری
1539 0 5

تکبیرة الاحرام نمازی که تو بستی / محمدجواد غفور زاده

ای گردش چشمان تو سرچشمه ی هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی

خورشید که سرچشمه ی زیبایی و نور است
از میکده ی چشم تو آموخته مستی

تا جرعه‌ای از عشق تو ریزند به جامش
هر لاله کند دعوی پیمانه به دستی

از چار طرف محو تماشای تو هستند
هفتاد و دو آیینهٔ توحیدپرستی

وا کرد درِ مسجدالاقصای یقین را
تکبیرة الاحرام نمازی که تو بستی

تا وا شدن پنجره هرگز نزدی پلک
تا خون شدن حنجره از پا ننشستی

ای کاش که گل‌های عطشناک نبینند
در دیده ی خود خار غمی را که شکستی

یک گوشه ی چشم تو مرا از دو جهان بس
ای گردش چشمان تو سرچشمه ی هستی
 
1516 0 3.67

خوش آمدی به جهان ای محرّم متفاوت / مهدی جهاندار

غم بزرگ، غم مهربان، غم متفاوت
حدیث زخم و نمک، سوز و مرهم متفاوت

تمام آینه‌ها اسم اعظمند خدا را
تو ای شکسته‌ترین اسم اعظم متفاوت

میان اینهمه افسون و غمزه‌ی متشابه
کرشمه‌های تو آیات محکم متفاوت

کسی که عشق تو را دارد و کسی که ندارد
دو آدمند ولی در دو عالم متفاوت

صفوف سینه‌زنانت مُنظمند و مشوّش
منظمند و پریشان، منظم متفاوت

تو با تمام جهان فرق می‌کنی، تو که هستی؟
ضریح و تربت و آیین و پرچم متفاوت

چگونه می‌کشی و زنده می‌‎کنی، دل و جانم
فدای چشم تو، عیسی بن مریم متفاوت

تو آمدی که جهان را از این ستم برهانی
خوش آمدی به جهان ای محرّم متفاوت
1511 2 2.68

خودت برای خودت هیاتی فراهم کن / زهرا بشری موحد

دلت گرفته اگر، یادی از محرم کن
دو قطره اشک بریز و دو دیده خرم کن

اگر زمین و زمان را به هم بیاشوبند
خودت برای خودت هیاتی فراهم کن

بپوش پیرهن مشکی ارادت را
اتاق خلوت و آشفته‌ را منظم کن

اجاق مجلس روضه همیشه روشن باد!
مباد سرد شود داغ! چای را دم کن!

کنار پنجره بنشین و در هوای حسین
تمام منظره را غرق رقص پرچم کن

《هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید》
دو بیت روضه بخوان از غم جهان کم کن

ورق بزن صفحات شلوغ مقتل را
برو به خیمه‌ی محبوب و عهد محکم‌ کن

 برو کنار فرات و نگاه کن در آب
گلوی کودک شش ماهه را مجسم کن

دلت گرفته اگر رو به کربلا برخیز
سلام کن به حسین غریب و سر خم کن

 سری به نیزه بلند است و عمر ما کوتاه
تمام عمر به سر در غم محرم کن!
 
1499 1 3.58

غمی اُمّ البنینی با دلم بود / سید حبیب نظاری

غریب و تشنه و تنها، دلم بود
تمام عمر با سقا، دلم بود
دوبیتی در دوبیتی نوحه خواندم
غمی ام البنینی با دلم بود
1496 0 4

تو موسایی و در گهواره هم اعجاز خواهی کرد / يوسف رحيمي

صدایت را در این صحرا طنین‌انداز خواهی کرد
تو موسایی و در گهواره هم اعجاز خواهی کرد

سپیدی گلوی توست این یا که ید بَیضا
تو چشم کورها را بر حقیقت باز خواهی کرد

کدامین راز خلقت را تو در این طور می‌بینی
که جانت را فدای گفتن آن راز خواهی کرد

چه زیبا دل به دریا می‌زند مادر چه زیباتر
عروجت را از آغوش پدر آغاز خواهی کرد

بگو که باز می‌گردی به آغوشش غریبانه
بگو با خون سرخت تا خدا پرواز خواهی کرد
::
اسیر سِحر دنیاییم... محتاج نگاه تو
تو موسایی و در گهواره هم اعجاز خواهی کرد
1487 2 3.33

ای جریان خون تو، در شریان برگها / قربان ولیئی

 

 ای ضربان زندگی در نفس شکسته ات
واصل خاک و آسمان، جسم زهم گسسته ات

ای جریان خون تو، در شریان برگها
قاف قیامت نهان، قلب به خون نشسته ات

اشک امان نمی دهد تا که دقیق بنگرم
پر زدن فرشته را گرد صدای خسته ات

1454 0 5

عده ای ولی هنوز گرم بازی خودند / سید محمد مهدی شفیعی

خیمه ها محاصره ست، تیغ هاست بر گلو
دشنه هاست پشت سر، نیزه هاست پیش رو

روی خاک پیکری ست، روی نیزه ها سری ست
قصه را شنیده ایم بند بند، مو به مو

قصه را شنیده ایم، قصد راه کرده ایم
شرح ماجرا بس است لب ببند قصه گو!

نیست، نیست نخل زار، پشت رقص این غبار
نیزه زار دشمن است، دشمن است روبرو

در مسیر مردها صف کشیده دردها
زخم ها نفس نفس، زهرها سبوسبو

عده ای ولی هنوز گرم بازی خودند
یا خزیده در سکوت یا اسیر های و هو

شاهراه ما بلاست، راه شاه کربلاست
جز به خون نمی کنند عاشقان او وضو

عاقبت برای او، پیش چشم های او
غرق خون شدن مرا آرزوست آرزو
1441 0 5

جهان قطره قطره گریه کرده است / حمیدرضا شکارسری

به عدد زخم های تو
جهان
قطره قطره گریه کرده است
آسمان پر ستاره را ببین!
1440 0 3

بدا بر آن قلمی که دم از شما نزده است / فائزه زرافشان


تکیده قامتش و تکیه بر عصا نزده است
همان که غیر خدا را دمی صدا نزده است

شهید داغ حسین است و ما در این فکریم
که سر به چوبه ی محمل زده است یا نزده است

هنوز بر سر تل ، دست روی سر دارد
هنوز پای غمش ایستاده ، جا نزده است

هنوز چشم به راه است ماه برگردد
و قرن هاست کسی سر به خیمه ها نزده است

خوشا به شاعر اگر آتشی به دل دارد
بدا بر آن قلمی که دم از شما نزده است

به پای بوسی صیدی که بین گودال است
کسی شبیه تو اینگونه دست و پا نزده است

امید من به تو و گریه های روضه ی توست
که چشم هام به اشک تو پشت پا نزده است

چقدر در دو جهان بی سر است و بی سامان
توانگری که دمی سر به کربلا نزده است
1421 0

سی سال پای قاب عکسی صبر کردن / سعید تاج محمدی

در ایام فاطمیه خبری آمد از پایان یافتن صبر مادر #شهید_جواهری و دیدارش با پیکر مطهر شهید که به تازگی تفحص شده و پس از 33 سال به دامن مادرش برگشته. غزلی را در این حال و هوا تقدیم می کنم:


کی صبر چشمان صبورت سر می آید؟
کی از پس لبخندت این غم بر می آید؟

با هر صدای کوبه ی در بعد سی سال
جان و دلت با شوق،‌ پشت در می آید

گفتی پس از صد سال هم من مطمئنم
تنها چراغ خانه ام آخر می آید!

گفتی خودش دیشب به خوابم آمد و گفت
«دارد زمان انتظارت سر می آید...»

سی سال پای قاب عکسی صبر کردن
این عشق ها تنها به یک مادر میاید
*
صبح است؛ پشت گوشی از بخش تفحص
گفتند دارد باز هم پیکر می آید

عصر است؛‌ در بخش شناسایی جوانی
با برگه ای و چشم هایی تر می آید
*
از سرو رعنای تو حالا بعد سی سال
یک پیکر، از قنداقه کوچک تر می آید

آه از صدای روضه خوان ظهر تشییع:
«اکبر به میدان می رود اصغر می آید...»
*
بخش شهیدان حرم؛ فردای آن روز
با چشم تر دارد زنی دیگر میاید...
1420 0 5

و بغض پشت بغض در گلوی جهان پیچید / حمیدرضا شکارسری

ناگاه
در گودال، غروب کردی
شب شد
و بغض پشت بغض
در گلوی جهان پیچید
کوه ها سر به فلک کشیدند
1412 0

لایق روح بلندت کاخ ساسانی نبود / سیده تکتم حسینی



زیور و زر داشت، اما غیر ویرانی نبود
لایق روح بلندت کاخ ساسانی نبود

گرچه بعضی ها بر آن نام اسارت می نهند
غیر آزادی، خودت هم خوب می دانی، نبود

آشنا پیشانی ات با سجده ی توحید شد
چون که پیشانی نوشتت نامسلمانی نبود

تا بساط غیر "او" از سینه ات بیرون شود
هیچ چیزی در دلت جز عشق زندانی نبود

جز به درگاه خدا سر خم نکردی هیچ جا
جز به هنگام دعا چشم تو بارانی نبود

اینکه با خون خدا در یک بدن جاری شود
بی تو حتی در خیال خون ایرانی نبود

عشق مادرزاد را شاید اگر با خود نداشت
سجده ی سجادت این اندازه طولانی نبود

مرگ پیش اهل حق سهل است، اما از حسین-
شک ندارم دل بریدن کار آسانی نبود
1411 0 4.75

چه آتشی‌ست که در حرف حرف آب نشسته / فائزه زرافشان

چه آتشی‌ست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونه‌ها گلاب نشسته؟

صدای آه بلند است گوشه گوشۀ تکیه
چه ناله‌هاست که در روضۀ رباب نشسته

کدام سو بدود چشم‌های خستۀ این زن
که در مسیر نگاهش فقط سراب نشسته

«چه کرده‌اند که زیر عبا می‌آوری‌‌اش؟ آه!
چه کرده‌اند که در چشم‌هاش خواب نشسته؟

چه دیر می‌گذرد! کو صدای گریۀ اصغر؟»
میان خیمه زنی غرق اضطراب نشسته

کشیده روی سرش باز چادر عربی را
درست مثل سؤالی که بی‌جواب نشسته

کسی نگفت در آن سرزمین چه دیده که یک سال
رباب یکسره در زیر آفتاب نشسته
1411 0 4.4

سُم هایش پشت جهان را خم می کرد / حمیدرضا شکارسری

آن قدر اندوه بر زین داشت
که سُم هایش
پشت جهان را خم می کرد
ذوالجناح
چون بی سوار بر می گشت
1403 0 4

رفتی که خودت را به شهیدان برسانی / جواد محقق

زرد اﺳﺖ بهار ﺑﺸﺮ از ﺑﺎد ﺧﺰاﻧﯽ
ﭘﯿﺪاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﯽﺧﻮرد اﯾﻦ ﺑﺎغ نهاﻧﯽ

دردا ﮐﻪ ﺧﺪاﯾﺎن زر و زور در ﻋﺎﻟﻢ
ﯾﮏ روز ﻧﮑﺮدﻧﺪ ﺑﺮ اﯾﻦ گله ﺷﺒﺎﻧﯽ

ﺑﺎ اﯾﻦ همه ای راﯾﺤﻪ ی روﺷﻦ اﯾﻤﺎن
دارد ﻧﻔﺲ ﺳﺒﺰ ﺗﻮ از ﺑﺎغ ﻧﺸﺎﻧﯽ

ﮐﺲ ﭼﻮن ﺗﻮ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺳﺖ ﺑﻪ هـﺮ ﺣﺎدﺛﻪ ﺑﯽ‌ﺑﺎک
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﺪاری ﺗﻮ در اﯾﻦ ﻣﻌﺮﮐﻪ ﺛﺎﻧﯽ

در واژه نگنجید ﭼﻮ اﯾﺜﺎر ﺗﻮ دﯾﺮوز
ﻟﻨﮓ اﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﺗﻮ اﻣﺮوز ﻣﻌﺎﻧﯽ

در ﺧﻂ ﺧﻄﺮ، آن هـﻤﻪ ﭼﺎﻻک دوﯾﺪی
ﺗﺎ ﻧﺎم شهیدان وطﻦ، ﮔﺸﺖ ﺟهاﻧﯽ

ﺗﻨها ﻧﻪ در اﻧﺪﯾﺸﻪ‌ی اﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ، ﮐﻪ رﻓﺘﯽ
ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ی هـﻤﺴﺎﯾﻪ ز دﺷﻤﻦ ﺑﺴﺘﺎﻧﯽ

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻤﺎن! رﻓﺘﯽ و از ﺧﻮﯾﺶ ﮔﺬﺷﺘﯽ
رﻓﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮدت را ﺑﻪ ﺷهیدان ﺑﺮﺳﺎﻧﯽ

در ﺧﺎطﺮ اﯾﻦ ﺑﺎغ ﺑﻤﺎن ﺗﺎ ﺷﺐ ﻣﻮﻋﻮد
ﭼﻮن ﺻﺮف وطﻦ ﮐﺮده ای ای ﺳﺮو، ﺟﻮاﻧﯽ

ﺑﺎ آﯾﻨﻪ‌ی ﺻﺒﺢ ﺑﻪ دﯾﺪار ﻣﯿﺎﯾﯿﻢ
ﻣﺎ را ﺗﻮ اﮔﺮ از ﺷﺐ دیجور ﺑﺨﻮاﻧﯽ

1401 0 2.71

خروش دارد همیشه دریا، همیشه طوفان شتاب دارد / محسن ناصحی

نه بی تفاوت نه می‌تواند، نه می‌نشیند نه خواب دارد
خروش دارد همیشه دریا، همیشه طوفان شتاب دارد

کجا تواند به بی خیالی نشستن و هی نظاره کردن
درست وقتی که بین دشمن، علی به دستش طناب دارد

چرا نجُنبد رگی به غیرت چرا نگیرد علم به قامت
زبان گرفته دوباره اصغر از آن فغان که رباب دارد

به خیمه در تب نشسته زینب، مدافعان حرم کجایند؟
هلا! بیاید، هرآنکسی که به سر خیال ثواب دارد

کجاست قاسم؟ کجاست اکبر؟ چه باک اگر روی نی رود سر؟
سری نماند اگر به پیکر، چه غم؟ که زینب حجاب دارد

به سرتراشی قلندری! نه، به هر محیطی شناوری! نه
وفا و عهد نکو بیاور که حُر شدن هم حساب دارد

گهی به والعادیات ضبحا، گهی به فالموریات قدحا
سپاه فیل است و کی هراسم که دشمن از ما عذاب دارد

حرم در امنیت است اگر من نترسم از سر نترسم از تن
که عاقبت در شبی معیّن سوال ما هم جواب دارد

هم این زمان را پیمبری کو؟ هم اشبه النّاس دیگری کو؟
صدای الله اکبری کو؟ رسیده اما نقاب دارد

حرای پیغمبرانه باید کنار امّ القری، بخواند
که بعثت آخرالزّمان هم نظر به امّ الکتاب دارد

1385 0 5

سرگشته اند قبله نماهای روزگار / محمدسعید میرزایی

ای وای کاروان به کجا می رود کجا؟
این ماهِ مهربان به کجا می رود کجا؟

سرگشته اند قبله نماهای روزگار
این کعبه ی روان به کجا می رود کجا؟

از مسجدالنبی است صدای اذان ولی
گلدسته ی اذان به کجا می رود کجا؟

ای رودهای همسفر! این ماهی غریب
برگشته ناگهان به کجا می رود کجا؟

این سر که خون صبح ازل جاری است از او
تا آخرالزمان به کجا می رود کجا؟

تاریخ را به پشت سر خویش می کشد
با مردم جهان به کجا می رود کجا؟

همراه می برد کلمات شهید را
این متن خونچکان به کجا می رود کجا؟

راوی نوشت ظهر دهم سر بریده شد
ننوشت خونِ آن به کجا می رود کجا؟
 
1372 0 5

و قرن‌ هاست کسی سر به خیمه‌ ها نزده‌ ست / فائزه زرافشان

تکیده قامتش و تکیه بر عصا نزده‌ ست
همان که غیر خدا را دمی صدا نزده‌ ست

شهید داغ حسین است و ما در این فکریم
که سر به چوبه ی محمل زده‌ ست یا نزده‌ ست

هنوز بر سر تل، دست روی سر دارد
هنوز پای غمش ایستاده، جا نزده‌ ست

هنوز چشم به راه است ماه برگردد
و قرن‌ هاست کسی سر به خیمه‌ ها نزده‌ ست

خوشا به شاعر اگر آتشی به دل دارد
بدا بر آن قلمی که دم از شما نزده‌ ست

به پای‌ بوسی صیدی که بین گودال است
کسی شبیه تو این‌ گونه دست و پا نزده‌ ست

امید من به تو و گریه‌ های روضه ی توست
که چشم‌ هام به اشک تو پشت پا نزده‌ ست

چقدر در دو جهان بی‌ سر است و بی‌ سامان
توانگری که دمی سر به کربلا نزده‌ ست

 
1355 2 4.22

این هدف انگار با اهداف دیگر فرق داشت / رضا حاج حسینی

زخم را اینبار بر قلب پدر می خواستند
مادر بی تاب را بی تاب تر میخواستند

این هدف انگار با اهداف دیگر فرق داشت
که برایش تیر انداز قدر می خواستند

دشمن نام علی بودند... ورنه چله ها
تیرشان تک شعبه هم میشد اگر میخواستند

تیغ های ظالم بی رحم، خون می ریختند
نیزه های وحشی خونخوار، سر میخواستند

از کبوترها کبوتروار تر پرواز کرد
گرچه او را کودکی بی بال و پر می خواستند
 
1351 0 4.33

زیبا / سیداکبر میرجعفری

فرستادم
خونت را
از صلات ظهر
در مذاق تیر
عریان تر کنند

آوردم بادها را
تا اندوهت
در آوند گیاهان
روان باشد

زمین را گفتم:
«نه آب
نه خاک
داغت را سرد نگرداند».

سپردم سبز
بیرق تو باشد
تا سرو
زودتر برسد به آسمان

... و رسولم را
چشمی آفریدم
که این همه در نگاهش زیباست
1345 0

قصدم فراموشی ست... اما چشم هایش... / فاطمه زاهد مقدم

آرامش موّاج دریا چشم هایش
دور از تعلق های دنیا چشم هایش

راه زیادی نیست در تکرار تاریخ
از روضه های کربلا تا چشم هایش

حتی شهادت می تواند ساده باشد
این را شهادت می دهد با چشم هایش

پیروز میدان نبرد خیر و شر کیست؟! 
شمشیرهای غرق خون یا چشم هایش؟ 

فکر فراموشی آن تصویر تلخم
قصدم فراموشی ست... اما چشم هایش...
 
1344 0 5

رباب از نفس افتاده، جبرئیل کجاست... / احمد حسین پور علوی


خدا به ماه زمین خورده آسمان بدهد
دلی به وسعت دریای بی کران بدهد

امام مشک و علم را به دست ساقی داد
که مرد را به تمام جهان نشان بدهد

چه می شود که خداوند ذولجلال به من
برای شعر نوشتن کمی توان بدهد

چه می شود که به باد و به ابرها و به خاک
به سنگ های زبان بسته هم زبان بدهد

که باد نوحه بخواند، که ابر گریه کند
که خاک اقامه بگوید که سنگ اذان بدهد

رباب از نفس افتاده، جبرئیل کجاست
که گاه گاهی گهواره را تکان بدهد

هزار نکته ی شیرین تر از عسل باقی ست
اگر عطش بگذارد اگر امان بدهد

 

1344 0 3.2

امسال بیشتر به سر و سینه می‌زنم / مهدی جهاندار

شکر خدا که شد غمت امسال بیشتر
دلشوره‌ی محرّمت امسال بیشتر

"باز این چه شورش است که در خلق عالم است"
ای جوشش و تلاطمت امسال بیشتر

لبّیکَ یاحسین، جهان را گرفته است
در اهتزازِ پرچمت امسال بیشتر

ما ملّت امام حسینیم؛ یاحسین
پیچیده اسم اعظمت امسال بیشتر

خون شهید معجزه‌ها می‌کند هنوز
اعجاز حاج‌قاسمت امسال بیشتر

امسال بیشتر به سر و سینه می‌زنم
تا اربعین ببینمت امسال بیشتر
1342 1 4.2

جهان تشنه ست، ماه آسمان تشنه ست، اما آب... / پانته آ صفایی بروجنی

هنوز اين آسمان آلودهٔ پرهای كركس‌هاست 
و از خون تو، تر، دامان خشكی‌ها و اطلس‌هاست 

جهان تشنه ست، ماه آسمان تشنه ست، اما آب 
هنوز آن سوی، دست بيعت (خشک‌مقدس‌ها)ست 

چنان پاشيده از هم نقش‌های روزگار انگار 
زمين يک كاشیِ افتاده از طاق مقرنس‌هاست 

در آن سو گربه ‌رقصانی شامی‌هاست و اين سو
شتر‌ها پای می‌كوبند و ميدان دست ناكث‌هاست 

به دنيا برنگرد ای ذوالجناح تشنه! در اين عصر 
اگر آن روزگار شمر بود اين عصر اشعث‌هاست!
1334 0 5

قاسمان سلیمانی / مهدی جهاندار

تشهّد سحر شاهدان کرب ‌و بلایی
شهود هرشبه‌ی آیه‌های سرخ خدایی
شهادت آینه و بازتاب آینه‌هایی
شهید را خودت آیینه‌ی تمام‌نمایی
خلاصه اینکه دلاور خلاصه‌ی شهدایی

در این میانه بنازم مدافعان حرم را
شناختند چه رندانه خاندان کرم را
که جای پای شهیدان گذاشتند قدم را
به دست خوب کسانی سپرده‌اند علم را
مدافع حرم عشق با تمام قوایی

بدا به سالک عرفان اگر فساد بگیرد
و سبک زندگی‌اش بوی انجماد بگیرد
خوشا کسی که سر دار اجتهاد بگیرد
رسد به رتبه‌ی حلاج و از تو یاد بگیرد
به حاج همّت و چمران قسم، خود از عرفایی

بتاز تا صف آل ذلیل را بشکافی
سر قبایلی از این قبیل را بشکافی
سپاه ابرهه و فرق فیل را بشکافی
و قدس منتظر توست، نیل را بشکافی
برای حضرت موسای این زمانه عصایی

در آن طرف حججی‌ها خراب چشم سیاهش
در این طرف دل جامانده‌هاست چشم به راهش
و قاسمان سلیمانی‌اند خیل سپاهش
درآب‌های کف دست کیست چهره‌ی ماهش
پس ای بهار، پس ای برق ذوالفقار کجایی؟
1333 0 3.55

تو خود نشاني محضي، تو خود دعاي مجسّم / سعید بیابانکی

شبي نشستم و گفتم دو خط دعا بنويسم

دعا به نيّت دفع قضا بلا بنويسم
 
ز همدلان سفر کرده ام سراغ بگيرم
به کوچه کوچه ي زلف تو نامه ها بنويسم
 
دعا و شکوه به هم تاب خورد و من متحيّر،
«کدام را ننويسم؟ کدام را بنويسم»1
 
هر آنچه را که نوشتم، مچاله کردم و گفتم
قلم دوباره بگيرم؛ از ابتدا بنويسم
 
دو قطره خون ز لبت در دوات تشنه ام افتاد
که من به ياد شهيدان کربلا بنويسم
 
صداي پاي قلم را شنيد کاغذ و گفتم
قلم به ليقه گذارم که بي صدا بنويسم
 
تو بي نشاني و کاغذ در انتظار رسيدن
که من نشاني کوي تو را کجا بنويسم
 
تو خود نشاني محضي، تو خود دعاي مجسّم
براي چون تو عزيزي، چرا، چرا بنويسم؟
 
 
1-مصرعی از فیاض لاهیجی
1324 0 5

نفهمیدم ولی شش ماه خوبی بود / معین اصغری

نسیم ساده ی دلخواه خوبی بود
شب تنهایی ام را ماه خوبی بود

به من یک بار هم مادر نگفت اما
برای مادرش همراه خوبی بود

کتابم را چه شرحی داد سرنیزه
کتابم قصه ی کوتاه خوبی بود

صدای خنده هایش مانده در گوشم
چه آهی می کشیدم... آه خوبی بود

نفهمیدم چگونه طی شد این مدت
نفهمیدم ولی شش ماه خوبی بود
1315 0 5

کنار سر کسی آرام خوابش برده است انگار / حمید درویشی

زمین از کربلا تا شام باران خورده است انگار
در این شام غریبان ماه هم افسرده است انگار

یتیمان می رسند و چشم خون بر آستین دارند
دل هر میهمان از میزبان آزرده است انگار

مگر راه عبور آب را بر باغ ها بستند
که حتی غنچه ی نشکفته هم پژمرده است انگار

سری می آید اما حیف با او نیست آغوشی
کنار سر کسی آرام خوابش برده است انگار

ندارد تاب دلتنگی، خرابه جای ماندن نیست
قفس را باز کن دیگر! پرنده مرده است انگار
1300 0 5

به هوش باش، صدای حسین می‌آید / مهدی جهاندار

صدای کرب‌وبلای حسین می‌آید
به هوش باش، صدای حسین می‌آید

تجارت و زن و فرزند و دین و دنیا را
کسی که کرده فدای حسین، می‌آید

یکی به پای ترک خورده و پر از تاول
به شوق بوسه به پای حسین می‌آید

یکی به منصب سقّایی است و مشک به دوش
به سوی واعطشای حسین می‌آید

یکی به گردنش انداخته غل و زنجیر
به نیّت اُسرای حسین می‌آید

یکی به هروله با دسته‌ی طُوَیرجیان
مگر به سعی و صفای حسین می‌آید

توان آمدن کربلا نداشت یکی
به دست کارگشای حسین، می‌آید

یکی خیال نمی‌کرد قسمتش باشد
می‌آید و به دعای حسین می‌آید

مسیحی، اهل تسنّن، سیاه و سرخ و سفید
هرآنکه هست، برای حسین می‌آید

خوشا زیارت آن کس که بعد برگشتن
به پرسش فقرای حسین می‌آید

فرشته تا به قیامت فرستدش صلوات
که اربعین به عزای حسین می‌آید

شهید کوچه‌ی ما بین کاروان با ماست
به دیدن شهدای حسین می‌آید

نگاه می‌کنم و قاسم سلیمانی ست
چه شادمان به لقای حسین می‌آید

خدا گواست که از این حماسه پژواکِ
تجلّیاتِ خدای حسین می‌آید

دم ورودی کرب‌وبلا چه غوغایی است
نوای نوحه‌سرای حسین می‌آید

عمود آخر جاده ست و روضه‌خوان می‌گفت
جواب أدرک أخای حسین می‌آید

حسین داغ دلش تازه است و عبّاسش
به پیشواز، به جای حسین می‌آید

خدا کند سخن روضه‌خوان غلط باشد
که خنجری به قفای حسین می‌آید

تکان پرچم توحید را تماشا کن
نسیم باد صبای حسین می‌آید

به گوش باش، عزیز حسین در راه است
به هوش باش، صدای حسین می‌آید
 
1277 1 4.5

گاه گیر می‌دهد به قیمه‌ها... / محمدرضا ترکی

بیخ گوش او جهان
در مسیر انهدام
در مسیر قتل عام
در مسیر تجزیه
انتقاد او ولی
از محرّم است و تعزیه!

او اگرچه مجمع‌الجزایر بزرگ یافه‌هاست
جیغ و دادش از خرافه‌هاست!
گاه گیر می‌دهد به قیمه‌ها
گاه خیمه‌ها!

نقل چند کاسه قیمه نیست
نقل خیمه نیست
این‌همه بهانه است
ماجرای قیمت است
قصّۀ حراج غیرت است

شمر باز هم به خیمه‌‌گاه تاخته
در کفَش
تیغ واژه‌های آخته!
 
1271 0 5

راهِ ما، از دلِ دریاست؛ بیا تا برویم / ابوالقاسم حسینجانی

جاده و اسب، مهیّاست؛ بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست؛ بیا تا برویم

ایستاده است، به تفسیر قیامت، زینب
آن سویِ واقعه پیداست، بیا تا برویم

خاک در خونِ خدا می شکفد، می بالد:
آسمان، غرقِ تماشاست؛ بیا تا برویم

تیغ در معرکه می افتد و بر می خیزد؛
رقصِ شمشیر، چه زیباست؛ بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر برگردیم
عرش، زیرِ قدم ماست؛ بیا تا برویم

دستِ عباس، به خونخواهی آب آمده است:
آتش معرکه برپاست؛ بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم و ردا از طوفان
راهِ ما، از دلِ دریاست؛ بیا تا برویم

کاش، ای کاش!
که دنیای عطش می فهمید:
آب، مهریه ی زهراست؛ بیا تا برویم!

چیزی از راه نمانده است؛
چرا برگردیم؟
آخر راه، همین جاست؛ بیا تا برویم!

فرصتی باشد اگر
باز در این آمد و رفت
تا همین امشب و فرداست؛
 بیا تا برویم
 
1266 0 1

این خانم کوچک سه‌ساله چه کسی‌ست؟! / زهرا سپه کار

شاید که برای تعزیت می‌آید
تشییع تو را به تسلیت می‌آید

این خانم کوچک سه‌ساله چه کسی‌ست؟!
سوی تو خلاف جمعیت می‌آید
1252 0

همسایه مگر نبود دریا با تو؟ / حمیدرضا شکارسری

ای وای عطش چه کرد آنجا با تو؟
همسایه مگر نبود دریا با تو؟
ای کاش به زیر تیغ خورشید، آن ظهر
بودیم شریک تشنگی ها با تو
1208 0

تو  سلیمان می توانی شد، ولی با چند شرط / علیرضا قزوه


دورشو از خود که بانگ دورها را بشنوی
در نمازت گریه ی انگورها را بشنوی

تارشد شب های تنهایی ت؛ چنگی زن به دل
تا صدای هق هق زنبورها را بشنوی

رکعتی از رنگ بیرون آی، ای هم رنگ نور!
نور شو، تا ربّنای نورها را بشنوی

سعی کن آیینه را هر صبح لب خوانی کنی
سعی کن با یک نظر منظورها را بشنوی

پنبه را از گوش  بیرون آر، ای حلّاج وهم!
تا اَنَاالحَق گفتن منصورها را بشنوی

بی که موسی باشی، از طور تجلّی بگذری
بی که اسرافیل باشی، صورها را بشنوی

تو  سلیمان می توانی شد، ولی با چند شرط
شرط اوّل آن که حرف مورها را بشنوی

شرط آخر آن که برگردی به ظهر کربلا
محو عاشورا شوی و شورها را بشنوی

 

1162 1 5

ای معتدل! هزار برابر/ آن سرو، اعتدال تو را داشت / افشین علاء

او نیز خط و خال تو را داشت
نیکوتر از خصال تو را داشت

زن داشت، بچه داشت، پدر بود
او نیز حس و حال تو را داشت

تا زندگی کند به کناری
وسعی به قدر مال تو را داشت

ای معتدل! هزار برابر
آن سرو، اعتدال تو را داشت

با این همه نخواست بماند
زیرا غم زوال تو را داشت

می رفت و در نگاه غریبش
دلشوره و خیال تو را داشت

در دستش ای اسیر تغافل
آئینه جمال تو را داشت

پنجاه سال رفته و خوابی
آن خفته هم مجال تو را داشت

او مرگ را گرفت در آغوش
مرگی که احتمال تو را داشت

ای جسم من، دو نیمه شوی کاش
او نصف سن و سال تو را داشت!
1157 0 4

شش ماهِ تمام منتظرمانده علی / سیده مرضیه یثربی

اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد

شش ماهِ تمام منتظرمانده علی
یک طفل مگر چقدر طاقت دارد
1156 0 3.5

ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی / مبین اردستانی

بر قرار و بر مدار باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی

با محمد زخم خوردی با علی فرقت شکافت
مصطفایی زیستی و مرتضایی زیستی

دم به دم با پهلوی مادر شکستی در خودت
لحظه ها را در تب داغ جدایی زیستی

خون جگر بودی تمام عمر از زهر جفا
مجتبایی، مجتبایی، مجتبایی، زیستی

بی زمان، در بارگاه قدس، با عشق حسین
پیش از آنی که به این دنیا بیایی زیستی...


پر بزن وقت پریدن آمد ای که سال ها
در قفس هر لحظه با شوق رهایی زیستی


با حذف ابیات

1130 0 5

خونِ تو خورشیدی کرد / مبین اردستانی

بسم الله القاصم الجبارین
.
یک
در این ظلماتِ خوف، در این شبِ سرد
در این شبِ بی‌تمیزِ مرد و نامرد
بی‌واهمه روغنِ چراغِ حق شد
روشن بادا؛ خونِ تو خورشیدی کرد

دو
لبریز شد از صبحِ شهادت جانت
تابید به ما تبلورِ ایمانت
از چشمه‌ی فیضِ ازلی روزافزون
روشن بادا به نورِ حق چشمانت

سه
بالنده و سرزنده‌تر از جانی تو
آری تو آبروی ایمانی تو
سوگند به خون که از ازل تا به ابد
همواره معاصرِ شهیدانی تو

چهار
گم کرده چنان شب‌زدگان فردا را
خفتیم دوروزه فرصتِ دنیا را
خورشید شدی، دمیدی از نو در خون
خونِ تو مگر به خود بیارد ما را
1127 1 3.33

اسیر داستان تلخ خود بودم که جا ماندم / سید محمد مهدی شفیعی

به همدرس شهیدم، مدافع حرم اهل بیت علیهم السلام؛ شیخ مصطفی خلیلی

همیشه سود این بازار را دیوانه ها بردند
و بار حسرتش را عاقبت فرزانه ها بردند

به دیدن یا شنیدن اکتفا کردند هشیاران
از آن سکری که مستان از می و میخانه ها بردند

حریصان گرم جمع توشه از این خوشه ها بودند
کبوترها به قدر حاجت خود دانه ها بردند

همه ماندند دورادور سرگرم تماشایش
همه ماندند و حظ شعله را پروانه ها بردند

اسیر داستان تلخ خود بودم که جا ماندم
تو را تا آن سوی شیرینی افسانه ها بردند

تمام شهر باران بود، باران بود، باران بود
تو را بر شانه ها، بر شانه ها، بر شانه ها بردند
 
1125 0 4.67

هر میدان شعبه... هر خیابان شعبه.. / میلاد عرفان پور

هر میدان شعبه... هر خیابان شعبه...
این شعبه ی اوست بدتر از آن شعبه

از ثروت ما چه برج ها ساخته است
این حرمله با تیر هزاران شعبه
 
1101 0

تو را زمانه نفهمید و خواند بیمارت / حسین عباسپور

در آن نگاه عطش دیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت

گرفت جان تو را ذره ذره عاشورا
که لحظه لحظه آن روز در دلت جان داشت

چه سنگها سرت از دست نانجیبان خورد
چه زخم ها دلت از شام نامسلمان داشت

اسیر بودی و از خطبه ی تو می ترسید
به روشنای کلامت یزید اذعان داشت

و بر امامت تو سنگ هم شهادت داد
به قبله بودن تو کعبه نیز ایمان داشت... 

تو را زمانه نفهمید و خواند بیمارت
و پشت این کلمه عجز خویش پنهان داشت
1067 0 5

بغل کردم خیالی از مزارت را / رضا قاسمی

نشستم روی خاکِ آرزوهایم
بغل کردم خیالی از مزارت را
اگر چه قابِ این خاک از تنت خالی‌ست
نسیم آورده از مقتل غبارت را

اگر سوسوی چشمان ترم کم شد
اگر تسبیحِ تربت خیسِ اشکم شد
نشستم می‌شمارم با نفس‌هایم
شمارِ زخم‌های بی‌شمارت را

شنیدم پَر زدی دستت زمین افتاد
تو بالا رفتی و ام‌البنین افتاد
به عرشِ خیمه‌ها با مشک می‌رفتی
که تیری آرزوی آب‌دارت را ...

زد و بی‌آرزو بر خاک افتادی
تن خود را به دستِ نیزه‌ها دادی
صدای نوحه‌ی ادرک اخایت گفت
زیارت کرده زهرا نیزه‌زارت را

کنار رود، اما تشنه لب بودی
به جای آب، سقای ادب بودی
تو دریازاده‌ای؛ هر چند بی‌آبی
نمی‌سنجند، با مشکت عیارت را

اگر می‌شد به جایت آب می‌بُردم
به جای قلبِ مشکت تیر می‌خوردم
به پای آرزوهای تو می‌مردم
نمی‌دیدم نگاهِ شرمسارت را

اگر می‌شد به جنگِ تیر می‌رفتم
به زیر کوهی از شمشیر می‌رفتم
که حتی نشکند آیینه‌ی چشمت
نبیند هیچ سنگی انکسارت را

به من پیکِ اجل نزدیک شد رفتی
تمام آسمان تاریک شد رفتی
شده «ام‌ُّالقَمر»؛ «ام‌ُّالبُکا» بی تو
ببین ای ماه، ابرِ در مدارت را

اگر چه قدّم از داغت خمید آخر
ولی مادر به رویایش رسید آخر
که شد ام‌البنین «ام‌الشهید» آخر
ببر حالا کنارت داغدارت را
1065 1 3.2

کی می فهمی حال دل ما را؟ کی؟ / میلاد عرفان پور

ای شاعر سیب گونه و گندم ری!
کی می فهمی حال دل ما را؟ کی؟

مضمون بلند توست گیسوی کسی
مضمون بلند ما سری بر سر نی
1058 0

در فکر محو این همه شمر و یزید باش / افشین علاء

یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش

حتی اگر تمام جهان غرق تیرگی است
چون ماه در سراسر شب روسفید باش...

یک لحظه از امید دلت را تهی مکن
اما ز هر چه غیر خدا ناامید باش

چون سرو، سرفراز میان ستمگران
در خلوت و نماز ولی مثل بید باش

وقتی که از فرشته، مقام تو برتر است
پاکیزه از پلشتی نفس پلید باش

بر دست اهل صدق بزن بوسه چون نسیم
بر قامت نفاق چو توفان، شدید باش

با جسم خود بسوز چو شمعی میان جمع
اما چو روح وقت گنه، ناپدید باش

بر چهره های غم زده، جاری چو خنده شو
در قفل های بسته به هر سو کلید باش

در ماتم حسین علی گریه کن ولی
در فکر محو این همه شمر و یزید باش
 
1002 4 5

این بود خلاصه‌ی خبرها / مهدی جهاندار

قرآن به نی و به نیزه سرها
این بود خلاصه‌ی خبرها

دیروز پدر فدا شد، امروز
برخورد به غیرت پسرها

شد نرخ شهید بسکه ارزان
در چرتکه‌ی حسابگرها!

سرباز مدافع حرم رفت
مردانه میان مردترها

برخاست و زینبانه برخاست
در مجلس زورها و زرها

افتاد و چه پرغرور افتاد
لب تشنه کنار همسفرها

برگشت و چه باشکوه برگشت
در حیرت و بُهت رهگذرها

سرباز مدافع حرم شد،
روشن کن ِ چشم بی بصرها

سرباز مدافع حرم شد،
مشروح تمامی خبرها
 
974 0 4.86

در برزخ شمر ماندن و حر شدن است / میلاد عرفان پور

با این همه برج و سایه ی نسیانش
انسان مدرن مانده و ایمانش

در برزخ شمر ماندن و حر شدن است
بر مرکب آهنین سرگردانش
972 0

فرشتگان به گلویت اشاره می کردند... / امید مهدی نژاد

و سایه ها که جهان را اداره می کردند
به خون تپیدن ما را نظاره می کردند

قماش قدسی حق را به هیکل ابلیس
به ضرب قیچی و چاقو قواره می کردند

چه ابرهای سیاهی، چه بادهای بدی
که شام غم زده را بی ستاره می کردند

خبر رسید که سرهای سرورانم را
به رسم کهنه ی کین بر مناره می کردند

خبر رسید که نعش برادرانم را
ملات باروی دارالاماره می کردند

و چشم های تماشا میان بهت و سکوت
جنازه های رها را شماره می کردند

و عاشقان حسین و نواسگان یزید
بر این بساط نبردی دوباره می کردند

و ماندگان به تکاپوی راهیان خیره
هنوز سبحه به کف استخاره می کردند
::
حسین منتظرت بود، چشم در چشمت
فرشتگان به گلویت اشاره می کردند...
 
957 0 5

هر دری را چون زدم شد بسته و گم شد کلیدش / فاطمه سالاروند

گفت شاعر با دل دلتنگ و جان ناامیدش
هر دری را چون زدم شد بسته و گم شد کلیدش

خسته از دنیایم و از خاک تلخ بی گیاهش
خسته از خورشید و ماهش از سیاهش از سپیدش

گفت شاعر دورم و گم شد در این دوری صدایم
کو پس آن نزدیک تر با هر که از حبل الوریدش

پرسش تاریکی ام را پاسخی روشن چرا نیست؟
گفت و ناگه آمد از آن سوی آبی ها نویدش:

«در زمین و آسمان یک در فقط باز است، شاعر!
آن دری که دست او از رحمت محض آفریدش»

گفت با شاعر که هر کس رمز این در را بداند
زنده می ماند دلش، هرگز نمی میرد امیدش

رمز آن عشق است شاعر، عشق، یعنی روشنایی
عشق یعنی کربلا، یعنی گلِ سرخ شهیدش!

دل ببند و پلک واکن تا ببینی می گشاید
قفل های بسته را اسم علمدار رشیدش
 
924 0 5

آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم / زکریا اخلاقی

آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم

ما پر از بوی خوش سیب، پر از چاووشیم
وز چمن های مجاور نفحاتی داریم

داغ هفتاد و دو گل تشنگی از ماست اگر
دست و رو در تپش رشته قناتی داریم

آن سبک بارترانیم که بر محمل موج
ساحل امنی و کشتی نجاتی داریم

در تماشای جمال از جبروتی سرخیم
که شگفت آینه ی جلوه ی ذاتی داریم

در همین روضه ی سربسته خدا می داند
دست در شرح چه اسماء و صفاتی داریم

زیر این خیمه که از ذکر شهیدان سبز است
کس نداند که چه احساس حیاتی داریم

همه ی هستی ما عین زیارت نامه است
گر از این گونه سلام و صلواتی داریم
922 0 5

خانه‌ام موکب محرم توست / رحیمه مهربان

عالمی محو شور عالم توست
عالمی باز غرق ماتم توست

پیش غم‌های تو، غمم، غم نیست
شادم از اینکه غصه‌ام، غم توست

زخم‌‌هایم -که تازه‌اند هنوز-
چشم‌هاشان به لطف مرهم توست

من امیدم به موی تو بندست
چاره‌ام، ریسمان محکم توست

برکت زندگی‌م، روضه و اشک!
این هم از بخشش دمادم توست

اینکه در تربتت شفا داری
از خداوندی مجسم توست!

رجعت سرخ توست وعده‌ی حق
چشم‌هامان به راه مقدم توست

همه‌جا کربلاست، میدان‌ست..
کربلا، مشهد مکرم توست

نفس شهر، سرد و سنگین‌‌ست
و شفابخش عالمی، دم توست!

هر کجا میروم، غمت آنجاست
سینه‌ام، هیئت محرم توست،
خانه‌ام، موکب محرم توست...


محرم ۱۴۴۳
898 0 4

از گودی قتلگاه بیرون آمد / غلامرضا کافی


شب خنجر آبدیده دارد در دست
خورشید به خون تپیده دارد در دست

از گودی قتلگاه بیرون آمد
ای وای سر بریده دارد دردست

 

898 0

سیف دین قاسم سلیمانی / محمدعلی معلم دامغانی

رایت شوکت مسلمانی
سیف دین قاسم سلیمانی

قاصم کفر و سیف اسلامی
رسته جان از خودی و خودکامی

ای پس‌افکند قرنها عظمت
دشمنت خاک باد در قدمت

خه بنام ایزد حاج قاسم گُرد
پهلو پارسی و خوزی و كُرد

یادگار شجاعت چمران
شاهد حصر و بدر و حاج عمران

ببر اروند و شیر خرمشهر
از دفاع و جهاد و جنگت بهر

ای سپهدار پور ایرانی
خاشه دیده انیرانی

سیف دینی تو و صلاح‌الدین
از در فتحی و فلاح‌الدین

ای امیر سپاه و فرمانده
خصمت از صولت تو درمانده

مرزبان سوادِ آئش باش
تر تراش درخت داعش باش

ای دلت پاسدار شرزه باغ
تر درو کن گیاه هرزه باغ

تا مبادا کَشن شود روزی
تِلو پور پَشن شود روزی

به مَهل كٌنده گَچف گردد
دشمن مشهد و نجف گردد

کاش با توبه پاکدین به فَقُم
باز خیزد به قصد عزت قم

تا به دیدار مهدی موعود
شیعه مرتضا بسوزد عود

کار دین از خدم به کام شود
حجت مصطفا تمام شود

تا در آید عیان ز در آقا
در قدومش فغان شود غوغا

خان شود مست اسم اعظم او
جان عالم فدای مقدم او
882 0 4.5

این مجلس شوریده سران است؛ ببینید! / محمدحسین انصاری نژاد

 

این نامه ی خونین جگران است؛ ببینید!
از قافله ی جامه دران است؛ ببینید!
 
ای یثربیان! ولوله ی صبح قیامت
یا محشری از نوحه گران است؛ ببینید!
 
از جاده، سفرنامه ی خون رنگ بخوانید
این مجلس شوریده سران است؛ ببینید!
 
گهواره ی خالی که تکان خورد به محمل
جان پاره ای از عشق در آن است؛ ببینید!
 
دنباله ی این قافله بر شام به نیزه
هفتاد و دو چشم نگران است، ببینید!
 
آواز بشیر است، هلا! اهل مدینه!
در تعزیت همسفران است؛ ببینید
 
این پیک امام است، بشیر است، بیایید!
در معرکه هر چند که دیر است، بیایید!
861 0

دینی دارد حسین بر گردن ما / میلاد عرفان پور

گیرم که بمانیم بر آن پیمان هم
گیرم برویم تشنه در میدان هم

دینی دارد حسین بر گردن ما
دینی که ادا نمی شود با جان هم
 
853 0

هر روز مرا به سوی خود می خوانند / میلاد عرفان پور

 
حرّ است دلم، حرّ شهادت جويي
حرّ است دلم که دارد از او بويي
هر روز مرا به سوي خود مي خوانند
دنيا از سويي و حسين از سويي
 
841 0

درياي شعر در تَف طوفان کفر سوخت / مهدی زارعی

پس کاخ شعر از در و ديوار و پاي بست
با قتلِ گل، ستون به ستون ريخت و شکست
 
دفتر به سوگ، جامه دريد و ورق ورق ـ
از هوش رفت و گفت که «شيرازه ام گسست»
 
درياي شعر در تَف طوفان کفر سوخت
کشتيِ روحِ شاعرِ حيران، به گِل نشست
 
شاعر دچار حيرتِ «بود» و «نبودِ» خود
خود را نوشت «نيست» و خود را نوشت «هست»
 
بعدش نوشت: واي بر اين قوم پَست، واي!
اين قوم پستِ پست تر از پستِ پستِ پست
 
«زين قوم پر جهالت ملعون، شدم ملول»1
اين قوم «بت» پرست که شد قوم «خود» پرست
 
پس زير لب، بريده بريده به ضجه گفت:
«واژه به واژه پيکر گل را به روي دست ـ
 
بايد گرفت و برد از اين شعر تا ابد»
اين را که گفت، پشت غزل تا ابد شکست...
 
 
 
 
 
1.مولوي: زين خلق پر شکايت گريان شدم ملول
 
832 0

چگونه می‌شود از عشق رو بگردانید؟ / سعید مبشر

رجز نیاز ندارد اگر نگاه کنید
در این معارفه انصاف را گواه کنید

رجز نیاز ندارد، حسینِ فاطمه است
چگونه می‌شود ای قوم! اشتباه کنید؟

چگونه می‌شود از عشق رو بگردانید؟
و ساده فرصت معراج را تباه کنید؟

مباد در پی نان، با ذغال سرد تنور
تمام چهرۀ تاریخ را سیاه کنید

کدام سورۀ مُنزَل نوشته وقت صلاة
وضو به خون قتیلان بی‌گناه کنید؟

قسم به عصمت پروانه‌ها که بعد حسین
مباد ارادۀ تاراج خیمه‌گاه کنید

و در سیاهی شب در مسیر شام مباد
سر بریدۀ‌ او را چراغ راه کنید

رجز نیاز ندارد میان سجدۀ خون
به چشم‌های نجیبش کمی نگاه کنید
 
831 0 3

دست مرا گرفت که: «باری چه چیده ای؟» / علیرضا قزوه


دست مرا گرفت که: «باری چه چیده ای؟»
گفتم: «دلی به رنگ غزل یا قصیده ای»

گفت: «آنچه دیده ای، همه عکس خیال توست
رنگی به غیر خویش در آیینه دیده ای؟»

با خنده گفت: «اشک کدامین شبانگهی؟»
با گریه گفتم: «آهِ کدامین سپیده ای»

در من نشست نعره ی شیر شکسته ای
در من دوید آهوی از خود رمیده ای

می رفتم از غلاف غم خود رها شوم
فریاد زد که: «خنجرِ دلتنگ دیده ای؟»

هفتاد باغ، در پی بویش غزل شدم
تا دست من رسید به سیب رسیده ای

هر صبح و شام یکسره خون گریه می کند
در شیشه ی دلم، پریِ سربریده ای

824 0

ثقیل بود امانت به شانه های زمین / قربان ولیئی

مرا به شور رساندی، مرا تکان دادی
مسیح من! که به این روح مرده جان دادی

نه لقمه ی ملکوت و نه جرعه ی لاهوت
گرسنه بودم و تشنه، شراب و نان دادی

ثقیل بود امانت به شانه های زمین
ستون خیمه شدی، خاک را توان دادی

فرازهای فروزان به خاک بخشیدی
اشاره های درخشان به آسمان دادی

به موجِ خون تو وا شد دریچه های شهود
که اذن اوج گرفتن به هر اذان دادی

بهشت، بی تپش، آرام و رام می پژمرد
به خون تازه و روشن به او روان دادی

سفر، شریعه ی خونینِ رفتن و رفتن
به این طریقه به من راه را نشان دادی
 
802 0 4

این خانه بعد رفتن تو سنگر من است / عالیه مهرابی

روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم

شد آخرین لباس تنت، دستمال اشک
این روضه را برای محرّم گذاشتم

گفتی که صبر پیشه کن ای باغ مریمم
هر روز ختم سوره ی مریم گذاشتم

هر بار روی خون تو قیمت گذاشتند
غم های تازه ای به روی غم گذاشتم

هرگز تکان شانه ی دل را کسی ندید
من داغ لرزه را به دل بم گذاشتم

تو در رکاب حضرت زینب قدم زدی
من بر رکاب صبر تو، خاتم گذاشتم

حالا من و یتیمی گل های باغ تو
قابی که روی چادر بختم گذاشتم

این خانه بعد رفتن تو سنگر من است
این گونه پا به خطّ مقدّم گذاشتم
783 1 3.86

دیدم که در آن سوی قیامت، چه خبرهاست! / علیرضا قزوه


باید بروم؛ راه من از کوه و کمرهاست
هرچند که پایان شبم غرق سحرهاست

ساقی! به خدا دور غریبی ست؛ بگردان
دیری ست که در ساغر ما خون جگرهاست

پیمانه به من دادی و گفتی: «به سلامت!»
می نوشم از این زهر که لبریز شکرهاست

رفتم به تماشای جمال تو در آتش
دیدم که در آن سوی قیامت، چه خبرهاست!

وقت است که از آینه بیرون بزنم باز
آیینه ندانست که در من چه سفرهاست

چشم پدران است به اندوه پدرها
اشک پدران است که در خون پسرهاست

دیروز به دست من و تو آینه دادند
امروز ولی نوبت رقصیدن سرهاست

 

779 0

ما قهرمانِ داستانِ خون و شمشیریم / امید مهدی نژاد

جنگ است، فرزندانِ آرش! تیر بردارید
جنگ است، تیر از قبضه ی تکبیر بردارید

بار سفر بر دوش ما افتاد، برخیزید
بر جا عصایی مانده از آن پیر، بردارید

در جاده ها، آنان که برگشتند می گویند
بوی حرامی می وزد، شمشیر بردارید

ای بیدهای سر به زیرِ باغِ خواب آلود!
از سرگذشت سروها تأثیر بردارید

ما قهرمانِ داستانِ خون و شمشیریم
آیینه های رو به رو! تصویر بردارید

بار دگر خون از زمین بر آسمان پاشید
باری، محرّم می رسد، زنجیر بردارید
 
776 0 5

برو برای غزل های تشنه، آب بیاور / رضا حاج حسینی

به سمت شط برو، یک مشک شعر ناب بیاور
برو برای غزل های تشنه، آب بیاور

چقدر گَرد نشسته ست روی گُرده ی تاریخ
برو سکون جهان را به پیچ و تاب بیاور

برای کودک من نه، برای عالم و آدم
برو فرات، دعاهای مستجاب بیاور

همیشه عطر تو باید در این دیار بماند
به آب علقمه دستی بزن، گلاب بیاور 

بجنگ ای همه حق در مقابل همه باطل
به هر چه خیر، ثواب و به شر عقاب بیاور

جهان شب است برادر... به روی نیزه بتاب و 
برای این شب تاریک ماهتاب بیاور

::
اگرچه روی زمین ریخت قطره قطره ی این آب
تو چشمه چشمه به سرداب، آب ناب بیاور
 

763 0 3.88

مگر نخواسته بودند از تو آمدنت را؟ / امید مهدی نژاد

برای آن که نبینم برهنه وار تنت را
به اشک و آه ببافم مگر به تن کفنت را

کدام جرأت گستاخ بر تو تیغ کشیده؟
بریده باد دو دستش، که برده پیرهنت را؟

به تیر و نیزه درآمد به پیشواز تو کوفه
مگر نخواسته بودند از تو آمدنت را؟

بهار من! ز چه رو خفته است نرگس مستت؟
بریده اند چرا شاخه های یاسمنت را؟

بگو که با چه توانی به راه خود برود باد؟
که روی بادیه دیده ست تکّه های تنت را

شنیده اند مریدان و دیده اند شهیدان
ز سدّ آب گذشتن، به خطّ خون زدنت را

سلام گرم خدا بر تو، ای گلوی بریده!
که روی نیزه سرودی ادامه ی سخنت را

تو روح زنده ی حقی، اگرچه با تنِ بی سر
به دست خاک سپرده ست آسمان بدنت را
 
758 0

چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را / فاطمه سالاروند

شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را

پرنده ها پر خود را به خونت آغشتند
که هر کجا برسانند عطر نامت را

چه سربلند و صبور آمد از سفر خواهر
که تا ادامه دهد راه ناتمامت را

صدای خون تو را منتشر کند در خاک
به آب های جهان بسپرد پیامت را

کجاست آن که به گریه مدام می خواند
کبوتران هراسان تشنه کامت را؟

کجاست؟ کاش بیاید به زودی آن موعود
بگیرد ای گل صد پاره انتقامت را
 
757 0 5

کأنّ المصطفی قد عادَ یـولَد مرّةً أخری / محسن رضوانی

رُخش سبزه ست و مویش مشکی و لب:قرمز اُخرا
کــــأنّ المصطفی قــد عــادَ یـولَــد مــــــرّةً أخــــری

یـقـین روح مـحمـد رفـته در جــسم علی اکبــــــــر
اگــر مــا مــی پذیـــرفـتـیـم مفـــهـوم تناســـخ را

هزاران خسرو و فرهاد و یوسف، می شود مجنون
همینــکه زادۀ لیــلا هــــویـــدا مـــی کـــند رخ را

ســــپاه شـمرِکافرکیش، مـــات جلوه ی حُسنش
ســـوار اسب خود، وقتی نـمـایـان می کند رخ را

به جُرم چهره اش شد کشته یا اسمش؟ نمی دانم
نمــی فهمیم علت را ... نمــی یابیم پــــاسخ را

عـــطش، آتــش شد اما با لب بـابـا گلستان شد
چـــنانـکه آتــش نمــــرود، ابــــــــراهیم تــارخ را
746 0 4.75

همین‌ جا بزن دل به دریا می‌ارزد / زهرا بشری موحد

به سختی، به سرما، به گرما می‌ارزد
به آوارگی بین صحرا می‌ارزد

اگر سر به راهِ طریق الحسینی
به دل کندن از دار دنیا می‌ارزد

همین جا که امواج دلشوره دارند
همین‌ جا بزن دل به دریا می‌ارزد

بدایت حسین(ع) و نهایت حسین(ع) است
چه با جمع باشی چه تنها، می‌ارزد

به تاول بگو خوش نشستی به پایم!
که حتی به افتادن از پا می‌ارزد

چه خون‌ها که بر خاک جاری است بنگر!
که این جاده خالی مبادا! می‌ارزد!

در این راه ِالا جمیلای زینب(س)
دو چشمم فدای تماشا! می‌‌ارزد!

اگر خرج چیزی کنم عمر خود را
فقط کربلای معلی می‌ارزد!
 

731 0 4.31

باید تقاص عافیت از کوفیان گرفت / سیدضیاءالدین شفیعی

خونی چکید و حنجره ی خاک جان گرفت 
بغضی شکست و دامن هفت آسمان گرفت 
 
آبی که دست بوس عطش بود، شعله زد 
آتش،‌ سراغ خیمه ی رنگین کمان گرفت 
 
ابری برای گریه نیامد ولی ز سنگ 
خون، غنچه غنچه خاک تو را در میان گرفت 
 
اسبی ز سمت علقمه آمد، «دگر بس است»  
تیری امام آینه ها را نشان گرفت 
 
مانده ست در حکایت این سوگ، شعر من 
چندان که جسم سوخت و آتش به جان گرفت
 
از آخرین شراره چنین می رسد به گوش: 
باید تقاص عافیت از کوفیان گرفت 
731 0

پرچم افتاده بر خاك تو را زينب گرفت / فاطمه سالاروند

روي خاك افتاد خورشيدم، جهان را تب گرفت
عالمي را ناله هاي ممتدد يارب گرفت

آب ها آتش گرفتند آسمان بي تاب شد
لاله ها پرپر شدند و غنچه ها را تب گرفت

اي فداي آن لب خونين كه چوب خيزران
جاي خواهر، جاي مادر بوسه از آن لب گرفت

كشته ی صد پاره ی بي ياور من غم مخور
پرچم افتاده بر خاك تو را زينب گرفت
 
714 0 4

ببین من هم صدای کوچکی در این هیاهویم / راضیه مظفری

به شوق دیدنت، طفلِ دبستان پیش از اردویم
همه آماده...کفش و کوله...حتی گیره ی مویم...

به گوشت میرسم از دورها... از دور های دور...
ببین من هم صدای کوچکی در این هیاهویم

الابیکم...هلابیکم... نمیدانم چه میگوید
غذاهای بهشتی را تعارف میکند سویم

ببین انگشت پایم تاولی کوچک زده اما
بیاد کودکان کربلا چیزی نمیگویم

رقیه_دوستم_موهای درهم برهمی دارد
برای او ندارم هدیه ای جز گیرهٔ مویم...

کسی در بین جمعیت ندیده مادر من را؟!
زنی با مهربانی مینشیند آه... پهلویم...
::
من اینجا آسمان را دیده ام با قد کوتاهم
نمیخواهم که پیدایم کنند آری... نمیخواهم...
 

712 3 3.45

موساي ما، در عبور است از معبر رودخانه / محمدعلی مجاهدی

خورشيد مي تابد از دور با حالتي غمگنانه
بر خيمه هايي كه دارند از كوچ سرخي نشانه

اين قرص سرخ مدور انگار يك تشت خون است
وز سينه اش مي تراود هرم غمي جاودانه

اين جرم تار مكدر، آيينه بوده ست روزي
و امروز از آن روشنايي مانده فقط يك فسانه

توفان زردي وزيده ست بر باغ سبزي كه پيداست
بر شانه هاي كبودش زخم دو صد تازيانه

از سينه ی داغ صحرا تا آسمان قد كشيده ست
آه بلندي كه خيزد از شعله زارش زبانه

گلبانگ خورشيد امروز از حنجر ني بلند است
يا نينوا مي سرايد شعر بلند زمانه؟

طومار داغي بزرگ است اين جاده ی پيچ در پيچ
با رد پايي كه دارد از كارواني نشانه

اين كاروان را برانيد منزل به منزل در اين راه
با رقص جمازه هاتان، با بانگ چنگ و چغانه

رهزن تر از هر حرامي! كوفي تر از هر چه شامي!
عامي تر از هر چه عامي! وزجهل خود شادمانه!

تختي كه طعم ستم را چون شهد نابي چشيده ست
يا لانه ی عنكبوت است يا طعمه ی موريانه

اين موج هاي كف آلود، فرعونيان را حريف اند
موساي ما، در عبور است از معبر رودخانه

بر قامت صبر زينب شولاي غم ها چه كوتاست!
گويي دو ركعت نياز است در پيشگاه يگانه

او هر چه ديده است زيباست در اين مسير خطرخيز
آيينه اش حيرت افزاست اين جلوه ی بي نشانه

همرنگ تو كس نديده ست اي جاري كوثر تو
آبي ولي آسماني، دريا ولي بي كرانه

حتي نسيم سبك سير از تو سبكبال تر نيست
بار غم عالمي را، داري ولي روي شانه

با آن كه دور از حبيبي، سرشار از عطر سيبي
سيبي كه دلشوره هايت گيرد برايش بهانه

در كوچه هاي مدينه، عطر حضور تو جاري ست
اي در بقيع خيالم درد تو کرد آشيانه

در برگ ريز محبت، تنها درخت تو گل كرد
آنك بهار است در راه با دامني از جوانه
 
708 0

هفتاد و چند چشمه به دریا رسیده اند / امید مهدی نژاد

این رودها که از دل صحرا رسیده اند
پیغام ساحل اند، به دریا رسیده اند

مثل کبوتران رها پرگشوده اند
مثل شهاب ها به ثریا رسیده اند

مثل شهاب های شهیدی که سوختند
شب را شکسته اند و به فردا رسیده اند

بر جاده های وادی توحید یک نفس
از لا گذشته اند و به الا رسیده اند

آن قدر رفته اند که دور از نگاه ما
آن سوی کوه قاف به عنقا رسیده اند

خود را برای حادثه غربال کرده اند
از جمع روزگار به منها رسیده اند

در پیش آفتاب خدا قد کشیده اند
نیلوفرانه تا خود طوبا رسیده اند

از هفت بند جاذبه ی خاک رسته اند
تا آسمان هفتم دنیا رسیده اند

دل را به بیقراری آیینه بسته اند
بی هیچ پرده ای به تماشا رسیده اند

ای پهن دشت خشک عطش! ها، نگاه کن
هفتاد و چند چشمه به دریا رسیده اند
 
705 0

زمین برای همیشه شهیدپرور شد / مصطفی محدثی خراسانی

اگر چه باغِ پُر از لاله ی تو پرپر شد
زمین برای همیشه شهیدپرور شد

زمین برای همیشه به قصد یاری تو
تمام پاسخ آن پرسش معطر شد

زمین به یمن نفس های عاشقانه ی تو
پُر از طراوت دل های درد باور شد

تو ذوالفقار شدی با دو تیغ در دو نبرد
جهاد اکبر تو هم رکاب اصغر شد

به ظهر واقعه آدم به نام تو بالید
اگرچه چشم تمام پیمبران تر شد
 
691 0

اندکی بیشتر شکسته نوشت / سید مهدی موسوی

خواست قدری شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
در همین لحظه چشم او برخورد
روی میزش به سرخی سیبی

پس قلم را گرفت در دستش
با نم اشک خود به او رو زد
نام‌هایی نوشت و با آن‌ها
به بَر و روی سیب پهلو زد

از محمد شروع کرد و نوشت
با تمام وجود خویش؛ ولی
چند سالی بر او گذشت انگار
از محمد رسید تا به علی

پس از آن خواست با نوک قلمش
لام‌ این نام رو دو نیمه کند
خوشنویس جوان ولی ترسید
قلمش را به‌ خون ضمیمه کند

بعد از آن بی‌هوا نوشت: حسن
حُسن او را چه بی‌مثال کشید
حرف «سین» را گرفت و با قلمش
تا به سر حدّ اعتدال کشید

دل به دریا زد و‌ نوشت حسین
به خودش جرأت مداخله داد
بین «حاء» حسین و «سین» حسین
او که خطاط بود فاصله داد

با محمد، علی، حسن و حسین
نقش زد روی صفحه دایره‌ای
صفحه مجموعه‌ای نفیس شد و
شد مبدّل به درّ نادره‌ای

جای نامی میان دایره ماند
زد و این بار چشم بسته نوشت
یا علی گفت و نام فاطمه را
اندکی بیشتر شکسته نوشت

686 0 5

عبور تو را جاده فرياد خواهد کشيد / فخرالسادات موسوی


عبور تو را جاده فرياد خواهد کشيد
و درد تو را شانه ي باد خواهد کشيد

و شأن نزول سرت را به سرنيزه ها
مُقطّع ترين سوره فرياد خواهد کشيد

به «کاف» و به «هاء» و به «ياء» و به «عين» و به «صاد»!
که پاي ستم را «في الأصفاد» خواهد کشيد

و «أحلي من العشق...» را بر تن بيستون
به شيرين ترين شيوه فرياد خواهد کشيد

تمام هجاهاي بر نيزه جا مانده را
به متن غزل هاي آزاد خواهد کشيد

"کبود ارغوان"، لاله ي پرپر کهف خوان!
لبان تو را خيزران داد خواهد کشيد

و درد تو را ناله هاي غزل خيز با...
نه تا بود و تا هست...، تا باد... خواهد کشيد!

 

 

682 0 5

این خون کیست روی زمین موج می زند؟ / قربان ولیئی

این خون کیست روی زمین موج می زند؟
در آن ستاره های یقین موج می زند

قطعاً گلوی تشنه ی دریا بریده است
ورنه، چرا، چگونه، چنین موج می زند؟

وحی است این، گلوی که را تیغ، بوسه زد؟
هر سوی، سوره های مبین موج می زند

می بینم این دقیقه تو گویی سوار را
خورشید را که بر سر زین موج می زند

در خواب های دَرهَمِ هر شامِ کوفیان
قرآن، به خون تازه عجین، موج می زند

بعد از هزار سال سیاه، این چه چشمه ای است
از چشم های سرخ حزین موج می زند؟
 
666 0

چهار دسته گُلش را به پنج تن بخشید / سید مهدی موسوی

فدای حُسن دل‌انگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزی‌اش خزان شده بود

چهار دسته گُلش را به پنج تن بخشید
مقیمِ خاکِ درش، هفت آسمان شده بود

چه سربلند و سرافراز امتحان پس داد
برای عرض ادب، سخت امتحان شده بود

به عشق «شیر خدا» از یل دلاور خود
گذشت اگر چه در این راه نیمه‌جان شده بود

چه امتحان بزرگی! که در رثای حسین
-و نه به خاطر فرزند- روضه‌خوان شده بود

اگر چه پیر شد از داغِ بی‌امان، اما
به پشتوانهٔ زینب دلش جوان شده بود

فدای «اُمّ اَبیها» شدن علامت داشت
به این سبب قد «اُمّ البنین» کمان شده بود

659 0 5

سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است! / ایوب پرندآور

بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...

دست‌خطی حسنی داشت که ثابت می‌کرد
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است!

جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است

ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی...
تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است

نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است...
 

615 0 4.67

 
صفحه 5 از 6ابتدا   2  3  4  [5]  6  انتها

اشعار عاشورایی ارسالی کاربران


اربعین

عجب عطر خوشی پیچیده در کرببلا امشب
دلم را میدهد با بوی سیب خود جلا امشب

پس از یک اربعین آوارگی، گل های آل الله
کنون برگشته با طوفانی از حولُ ولا امشب

نمی دانم چرا خورشید هم سودای غم دارد!
سحرگه می زند بر تار و پود دل صلا امشب

کنار مرقد شش گوشه ای راز دل خود را
نشستم تا نمایم اندک اندک برملا امشب

سرم بر روی دیوار است و آرامش نمیگیرد
بیا بنشین دمی با من در ایوان طلا امشب

قلم بردار معصومی به اوراق غم املا کن
که فطروس میبرد پیغام تا عرش علا امشب

۱۳ مهر ۱۳۹۸ ۳۵۹ ۰

این روضه های باز، همه راز می شود !


دروازه های غم به دلم باز می شود
انگار تازه این سفر آغاز می شود
نان حرام خوردن این قوم بی حیا
حتی برای حرمله احراز می شود ؟!
دارند رو به نیزه تو را سنگ می زنند
هر کس که زد به چشم تو ممتاز می شود
ای کاش یک نفر بدهد پاسخ مرا
دختر به تازیانه مگر ناز می شود ؟
بال و پر شکسته ی خود باز می کند
هر گاه صحبت از تو و پرواز می شود
صفین می رسد به نظر یا علی بیا
این کینه ها برای تو ابراز می شود
شرمنده یا علی که به عنوان خارجی
زینب اسیر مجلس آواز می شود
با دخترت بگو که کجا درد و دل کند؟
این روضه های باز همه راز می شود !

یه سیاه مشق قدیمی

۰۸ مهر ۱۳۹۸ ۳۳۹ ۰

خورشید

خود را به سکوت آسمان دوخته بود
وقتی که تمام دشت افروخته بود
سرخی غروبها گواهی می داد
خورشید ز هُرم خیمه ها سوخته بود

۲۸ شهریور ۱۳۹۸ ۴۲۰ ۰

می رسم

می رسم
من بروی نیزه ای همراه خواهر می رسم
با پر و بال دعا بی جسم و پیکر می رسم
آیه ی کهف و رقیم ام را مگر نشنیده ای؟
چون صدای مکتب قرآن حیدر می رسم
از میان خاک و خون در سر زمین کربلا
مانده ام در لا بلای تیغ و خنجر می رسم
در چکاچاک هبوط نسل کفتاران دون...
از میان گودی خون رنگ سنگر می رسم
کاروان منزل به منزل می رود کاشانه را
با لب خشکده و با دیده ی تر می رسم
بیتی از اشعار پاکم را بخوان تا بنگری
همچو معصومی دمی از مرز باور می رسم

۲۴ شهریور ۱۳۹۸ ۴۴۱ ۰
صفحه 1 از 68ابتدا   [1]  2  3  4  5  انتها